طالب سرّ
04 شهریور 1398
?طالب سرّ
?
دل به دست یار دادن کار آسان است؛نیست
داستان عشق با افسانه یکسان است؛ نیست
?
هر که نام او تَهمتَن آمده در روزگار
میتوان گفتن چو رستم مرد میدان است؛ نیست
?
مأمنی جز آستان عشق گویی هست؛ نیست
درد عاشق را بجز معشوق درمان است؛ نیست
?
زنده ی پاینده آیا مرده ی او نیست؛ هست
مرده ی زنده مگر ای دوست انسان است؛ نیست
?
سر بباید داد تا دل درج سرِّ حق شود
طالب سرّش ز سردادن هراسان است؛ نیست
?
نقد جان آمد بهای اِشترای قرب دوست
نعمت قربش مگر ای خواجه ارزان است؛ نیست
?
شبروان را رحمتی کاندر سفرهای شب است
وحشتی از رحمت خار بیابان است؛ نیست
?
در شبی ازصورت عقرب حسن با خویش گفت
ای کم از عقرب تُرا این قلب؛ رخشان است؛ نیست
?
?دیوان اشعار علامه ذوالفنون #حسن_زاده_آملی ص ۴٧ (ذوالقعده ۱٣٨٨هـ . ج)