طــنز جــبهه
??طــنز جــبهه??
تعداد مجروحین بالا رفته بود
فرمانده از میان گــرد و غبار انفجارها دوید طرفم و گفت :
سریع بیسیم بزن عقب و بگو یک آمبولانس بفرستند مجروحین را ببرد!??
شاستی گوشی بیسیم را فشار دادم و بخاطر اینکه پیام لو نرود و عراقیها از خواستهمان سر در نیاورند، پشت بیسیم با کد حرف زدم
گفتم: ” حیدر حیـــدر… رشید ”
چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید. بعد صدای کسی آمد:
– رشید بگوشــــــم.
+ رشید جان! حاجی گفت یک دلبر قرمز بفرستید!??
-هه هه دلبر قرمـــز دیگه چیه ؟??
+ شما کی هستی؟ پس رشید کجاست؟
– رشید چهار چرخـــش رفته هوا. من در خدمتم.??
+ اخوی مگه برگه کد نداری؟✋
– برگه کد دیگه چـــیه؟ بگو ببینم چی میخوای؟?
دیدم عجب گرفتاری شدهام، از یکطرف باید با رمز حرف میزدم، از طرف دیگر با یک آدم ناوارد طرف شده بودم??
+ رشید جان! از همانها که چــــرخ دارند!?
– چه میگویی؟ درست حرف بزن ببینم چی میخواهی ؟??
+ بابا از همانها که سفـــیده.
– هه هه! نکنه ترب میخوای…..?
+ بیمزه! بابا از همانها که رو سقفش یک چراغ قرمــــــــز داره?
– ای بابا! خب زودتر بگو که آمبولانس میخوای!????
کارد میزدند خونم در نمیآمــــد??.
هر چه بد و بیراه بود به آدم پشت بیسیم گفتـ.ـــم……?
منبع: کتاب رفاقت به سبک تانک
????