#طفلان_مسلم #شیخ_جعفر_مجتهدی
#طفلان_مسلم #شیخ_جعفر_مجتهدی
? خاطره جعفر آقا مجتهدی از ولایت طفلان مسلم
?يک وقتي مرحوم آیت الله کشميري گفتند برويم به خانه جعفر آقا مجتهدي، با ايشان رفتيم، آقاي مجتهدي عاشق طفلان مسلم بود، در عراق هم که بود مدتی پياده سر قبر طفلان مسلم ميرفت.
? آقاي مجتهدي تعریف می کردند: آمدم تبريز با يکي از رفقا، در خانه ای دو نفري زندگي ميکرديم، او هم اهل معنا بود و مشغول برنامههاي عبادي بوديم. يک روز درِ خانه را زدند، رفيق ما رفت در را باز کرد و با شتاب آمد گفت: آقا دوتا آقازاده هستند ميگويند: به آقاي مجتهدي بگوييد بيايد.
? ايشان ميگفت: من رفتم دمِ در و ديدم بله، دو تا آقازاده بسيار زيبا و معلوم بود عرب هستند. سلام و احوالپرسي، گفتم: بفرماييد. يکي از آنها گفت: من محمد هستم و اين اخوي من ابراهيم است، به ايشان گفتم آقاي مجتهدي عراق بود زياد به سراغ ما ميآمد، خوب است امروز هم ما سراغ ايشان برويم.
? ايشان ميگفت: از ولايت اينها، آقا! منِ جعفر دست و پاي خود را گم کرده بودم. اينها گفتند: محمد و ابراهيم هستیم و عراق شما ميآمديد… اما اصلا من منتقل نشدم. بعد گفتم: بفرماييد داخل، گفتند: نه ميرويم. گفتم: کجا ميرويد؟ گفتند: ميرويم عراق. گفتم: بفرماييد تا من به رفقا بگويم ماشين بياورند شما را ببرند. گفتند: همانطور که آمديم ميرويم. خداحافظي کردند و رفتند. وقتي داشتند ميرفتند ديدم اينها لطيف هستند، گويا پاي آنها مماس با زمين نيست، همينطور دارند راه ميروند اما… آنجا متوجه شدم.