#طنز_جبهه
#طنز_جبهه
در منطقه المهدی در همان روزهای اول جنگ ، پنج جوان به گروه ما ملحق شدند.
آنها از یک روستا با هم به جبهه آماده بودند ، چند روزی گذشت ، دیدم اینها اهل نماز نیستند !
تا اینکه یک روز با آنها صحبت کردم ، بندگان خدا آدم های خیلی ساده ای بودند !!
آنها نه سواد داشتند نه نماز بلد بودند ، فقط به خاطر علاقه به امام آماده بودند جبهه !
از طرفی خودشان هم دوست داشتند که نماز را یاد بگیرند.
من هم بعد از یاد دادن وضو ، یکی از بچه ها را صدا زدم و گفتم ،
این آقا پیش نماز شما ، هر کاری کرد شما هم انجام بدید ! ، من هم کنار شما می ایستم و بلند بلند ذکرهای نماز را تکرار می کنم ، تا یاد بگیرید .
در رکعت اول وسط خواندن حمد ، امام جماعت شروع کرد سرش را خاراندن ! ، یکدفعه دیدم آن پنج نفر شروع کردند به خاراندن سر !!
خیلی خنده ام گرفته بود اما خودم را کنترل می کردم.
اما در سجده وقتی امام جماعت بلند شد ، مُهر به پیشانیش چسبیده بود و افتاد !
پیش نماز به سمت چپ خم شد که مهرش را بردارد ، یکدفعه دیدم همه آنها به سمت چپ خم شدند و دستشان را دراز کردند.
اینجا بود که دیگر نتوانستم تحمل کنم و زدم زیر خنده !!…..
? موسسه مطاف عشق
? اللهم عجل لولیک الفرج…?