#غیبت #داستان_کوتاه
15 دی 1397
#غیبت
#داستان_کوتاه
یاد دارم که ایام طفولیت? بسیار عبادت میکردم و شب را با عبادت به سر مىآوردم?
در زهد و پرهیز جدیت داشتم. یک☝️ شب در محضر پدرم نشسته بودم و همه شب را بیدار بوده و قرآن مىخواندم? ولى گروهى در کنار ما خوابیده بودند، حتى بامداد براى نماز صبح برنخاستند?
به پدرم گفتم? از این خفتگان یک نفر برخاست تا دور رکعت نماز بجاى آورد، به گونهاى در خواب ?غفلت فرو رفتهاند که گویى نخوابیدهاند بلکه مردهاند?
پدرم به من گفت? عزیزم! تو نیز اگر خواب باشى بهتر از آن است که به نکوهش مردم زبان گشایى و به ?غیبت?و ذکر عیب آنها بپردازى✌
?تعجیل در فرج آقا امام زمان صلوات?