فرزند علامه میرجهانی میگوید:
19 فروردین 1398
فرزند علامه میرجهانی میگوید:
بچه که بودم، خانه مان محله خواجوی اصفهان بود. می آمدند دنبال حاج آقا می بردندشان برای منبر و سخنرانی. یک شب گفتم: «بابا من هم می آیم». رفتم دنبالشان.
از محله خودمان که خارج شدیم از مسیری گذشتیم که کوچه ها و گذرهایی داشت. در حالی که آن موقع بیرون از محله خواجو خانه و آبادی وجود نداشت. من آن وقت این قضیه را نفهمیدم. بالاخره وارد یک باغ
شدیم. جمعیت زیادی بودند. حاج آقا رفت منبر و سخنرانی اش را شروع کرد. اما من چیزی از سخنرانی اش نفهمیدم. کسانی که آنجا بودند پاهایشان شبیه سم بود. ترسیده بودم. منبر هم که تمام شد، دیگر هیچ
اثری از جمعیت نبود. انگار همه ناپدید شدند. وقتی برمی گشتیم از کسی هم که فانوس دستش بود می ترسیدم. بعدها فهمیدم آنجا جلسه گروهی از مؤمنان و شیعیان اجنه بوده است.