#مادرم_رخت_و_لباس_میشیست ...
#مادرم_رخت_و_لباس_میشیست …
دکتری برای خواستـگاری دختـری رفـت ، بعـد از صحبـت ها دختـر او را رد کرد و گفت به شرطی قبول میکنم که مادرت در #عروسی نباشد
آن جــوان در کار خــود مانده بود . پیـش استاد خـود رفت و با خجالت گفـت در سن یک سالگی پدرم مرد و مادرم برای اینکه خرج زندگیمان را #تامین کنــد در خانه های مــردم رخـت و لباس میشست..
حالا دختری که خیلی دوستـش دارم شرط کرده که فقط بـدون حضور مادرم حاضر به ازدواج با من است . گذشته مادرم مرا #خجالت زده کرده است . به نظرتان چکار کنم؟
#استاد بـه او گفـت از تـو خواستـه ای دارم ، به منزل برو و دسـت مادرت را بشـور ، فـردا به نزد من بیا و بهت میگم چکار کنی . #جوان به منزل رفت و با حوصله دست های مادرش را در حالی که اشــک بر روی گونه هایش سرازیر شـده بــود میشست
این اولیــن باری بود که دستـان مادرش در حالی که از شدت شستن لباس های مردم چروک شده و #تـَرَک برداشتـه انـد را دیـده بـود و وقتـی آب را روی دستانـش میریخـت از درد به لرز میفتاد
پــس از شستن دستـان #مـادر نتوانست تا فـردا صبــر کند و همون موقع به استاد خود زنگ زد و گفت ممنونم که راه درسـت را بهـم نشان دادیــد من مــادرم را به امروزم نمیفروشم… چــون اون #زندگی اش را برای آینده من تباه کرد