مروری بر زندگــــی شهــــدا #شهید_عبدالصالح_زارع #به_روایت_همسر #قسمت_سی_و_یک
مروری بر زندگــــی شهــــدا
#شهید_عبدالصالح_زارع
#به_روایت_همسر
#قسمت_سی_و_یک
#تمام_دارایی_من
به صالح گفتم :از علاقهات خبر دارم و واقعاً دوست دارم،
در هر جای دنیا هر کاری از دستت ساخته است انجام بدی. بذار آن دنیا بگم خدایا هر چقدر در توان داشتیم برای تو انجام دادیم.
بعد از شهادتش، فقط به حضرت زینب(س) گفتم : من بهترینهایم را برای شما دادم، از من پذیرا باشید.
#میخواهم_حرف_بزنم
دو ماهی که صالح نبود، استرس بسیار زیادی داشتم و دائماً در نگرانی به سر میبردم. واقعاً لحظهای تلفن همراه را از خودم دور نمیکردم که مبادا تماس بگیرد و متوجه نشوم.
ماه اول، اغلب جمعهها تماس میگرفت. هفتههای آخر مخصوصاً دو هفته انتهایی، هر روز یا دو روز یک بار تماس میگرفت. تلفنها خود به خود قطع میشد.
هر بار تماس میگرفت، میگفتم: دلم میخواد این تلفن حالا حالاها قطع نشه. میخوام حرف بزنم.
میخوام صدات رو بشنوم، قطع نکن! میگفت : من قطع نمیکنم، خودکار قطع میشه!
با این که بارها این را گفته بود اما در دلم باز هم تکرار میکردم که قطع نکن، هنوز خیلی حرف دارم!!!
#ادامه_دارد…