مروری بر زندگــــی شهــــدا #شهید_عبدالصالح_زارع #به_روایت_همسر #قسمت_چهاردهم #مهمان_صالح
مروری بر زندگــــی شهــــدا
#شهید_عبدالصالح_زارع
#به_روایت_همسر
#قسمت_چهاردهم
#مهمان_صالح
خودش هم حسابی سرحال و قبراق بود. انگار آرام و قرار را دوست نداشت. دائماً در حال تدارک لحظههای ناب برای بقیه بود.
همانطور که گفتم در کار خانه هم کمک میکرد، حتی در پیکنیکها تقریباً برای انجام کارها پیشقدم بود، انگار همه مهمان آقا صالح بودیم! اما معمولاً من دست به سیاه و سفید نمیزدم تا همه چیز آماده شود.
جنگل را میگشت، چوب برای درست کردن آتش پیدا میکرد و خیلی هم ماهر بود برای این کارها.
من علاقه زیادی به چای داشتم، خصوصاً وقتی برای تفریح بیرون میرفتیم. معمولاً بقیه وقتی ببینند لوازم کاری مثل درست کردن چای فراهم نیست، از خیر آن میگذرند.
آقا صالح اما چون میدانست من خیلی چای را دوست دارم، با هر سختی بود، حتماً بساط چای را فراهم میکرد. بقیه اقوام هم این موضوع را میدانستند و همیشه به خاطر این کار او سر به سرش میگذاشتند و با خنده به او میگفتند باز زهرا خانم چای خواسته!
#ادامه_دارد…