مروری بر زندگــــی شهــــدا #شهید_عبدالصالح_زارع #به_روایت_همسر #قسمت_یازدهم
مروری بر زندگــــی شهــــدا
#شهید_عبدالصالح_زارع
#به_روایت_همسر
#قسمت_یازدهم
#چیدمان_خانه
سلیقه خیلی خوبی داشت،حتی اعتراف میکنم سلیقهاش از من هم بهتر بود. حتی در چیدمان آشپزخانه، ویترین و… هم صاحبنظر بود.
پیش آمده بود کل یک دکور را تغییر دهد تا مثلاً ظرفی که تازه خریده بودم و برایش جایی پیدا نمیکردم را در آن جا دهد، آنهم با صبر و حوصله.
انگار دوست داشت از دوستداشتنیهای من، بهترین استفاده شود و قشنگترین فضاها به آن اختصاص یابد. از زمانی که با حوصله برایم اختصاص میداد لذت میبردم…
#نوبرانه
هر روز هنگام برگشت از محل کار، قبل از حرکت تماس میگرفت و میپرسید «برای خانه چیزی نیاز داریم؟» بااینکه بارها به او گفته بودم اگرخریدی نیاز باشد، خودم تماس میگیرم و میگویم، اما باز هم لحظه حرکت به سمت خانه تماس میگرفت و میگفت «خانم! برای خانه چیزی احتیاج نداری؟» دیگر من هم عادت کرده بودم که رأس ساعت مشخص، تماس بگیرد و …
تا نوبرانهای به بازار میآمد، سریع آن را میخرید و برایم میآورد، آن هم به مقدار خیلی زیاد که حتی مرا شاکی میکرد که «ما فقط دو نفریم! این همه برای 2 نفر؟»
#ادامه_دارد…