#مروری_بر_زندگی_شهدا #شهید_محمودرضا_بیضائی قسمت هفتم
#مروری_بر_زندگی_شهدا
#شهید_محمودرضا_بیضائی
قسمت هفتم
به دلیل علاقه ی فراوان به کار خود حاضر به رجعت به تبریز نبود .
در 25 اسفند سال 87 مقارن با سالروز میلاد پیامبر اعظم (ص) و امام جعفر صادق (ع) با همسری فاضله از خانواده ای ولایتمدار در تهران ازدواج کرد و ساکن تهران شد .
ثمره ی این ازدواج دختری به نام کوثر است که در 25 اسفند 91 متولد شد .
دخترش را خیلی دوست داشت ، طوری که هر روز به دوستانش که دختر داشتند زنگ می زد و می گفت دخترم این قدر بزرگ شده _با دست نشان می داد_ وقتی به پدرش زنگ می زد همه اش از کوثر می گفت……
یک بار گفته بود : بعضی وقت ها در تیررس تکفیری ها گیر می افتیم و گاهی مجبور شده ام که این مسیر را بدوم . مثلا از پشت یک دیوار تا دیوار دیگر مسافتی را بدوم….
می گفت : در آن مسافت چند متری کوثر می آید جلوی چشمانم…..
برادر شهید می گوید : این ها را می گفت تا به من بفهماند که این جوری و با این وابستگی ها مثل وابستگی به فرزند نمی شود شهید شد .
بار آخر موقع رفتن به یکی از دوستانش گفته بود : این بار دیگر از کوثر بُریدم .
#ادامه_دارد…..