ملاقات ممنوع!
به بهانهی سالگرد شهادتَش،
بخشی از کتاب دعا کن کم نیارم:
کار به جایی رسید که بالای سرش نوشتند:
ملاقات ممنوع!
عصر روز تاسوعا قرار شد مرخص شود. اما وقتی خواستیم او را به خانه ببریم، دچار شوک شد و حالش به شدت به هم ریخت و مجدداََ در اتاق دیگری بستری شد.
لحظات زیادی را با هم به شدت گریستیم اما آنقدر گریه کرد که میدانستم این اشکی است که در هیات همه ساله ظهر تاسوعا میریخته.
اشکهایی که از صورتم بر روی صورتش میریخت، خیلی حرفها با خود داشت.
دستهایش را گرفتم و گفتم:
“غصه نخور؛ از همین جا فکر کن پا برهنه وسط هیات برای حضرت عباس (ع) عزاداری میکنی.”
بالاخره با تزریق یک دیازپام به خواب رفت. وقتی بیدار شد او را به خانه آوردیم.
روز عاشورا بود، هر کس میآمد ملاقات، برایمان غذای نذری میآورد.
بعد از ظهر به درخواست #حاج_عباس زیارت عاشورای منصور ارضی را که خیلی دوست داشت، برایش گذاشتیم و همه شروع به خواندن کردیم.
بعد از تمام شدن دعا، حالش کمی بهتر شد. از او خواستیم به طبقه پایین منزل مادرم بیاید و سر سفره در کنار همه شام بخورد.
آنقدر نذری داشتیم که نمیدانستیم از کدام بخوریم!
آن شب واقعاََ سر سفره امام حسین (ع) نشسته بودیم و حاجی خوشحال بود از این که کمی بهبود یافته است.
🔹🔸
#رمان : دعا کن کم نیارم
خاطرات و زندگینامهی
جانبازِ شهید حاج عباس نجفی
#شادی_روحش_صلوات
#از_شهدای_شهر_اراک