میپرسد: پس این خدایی که میگید کجاس، ها؟
18 دی 1397
میپرسد: پس این خدایی که میگید کجاس، ها؟
می آیم بگویم خدا همین جاست:
توی چشمهای معصوم تو
که انگار نجوایی توی ذهنم می چرخد:
لَّا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ (انعام/۱۰۳)
نزدیکش می شوم،
دستم را آرام روی قلبش می گذارم
آهسته می گویم:
- خدا اینجاس نازنین!
دختر باهوشی ست!
دستهای کوچکش را
آرام روی قلبم می گذارد:
- اینجا هم هس؟؟؟
دوباره باختم،
فکر اینجا را نکرده بودم،
سرم را تکان می دهم:
- نمی دونم! کاش باشه!
عرق سردی روی پیشانی ام نشسته …
بـر میگردم
گوشه اتاق دستش را روی قلبش گذاشته
و زیر لب چیزهایی زمزمه می کند،
خدایش را پیدا کرده… حسودی ام می شود؛
کتابش را باز می کنم:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ (انفال/۲۴)