نماینده ی حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف
نماینده ی حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف
روزی بیرون حجره مدرسه علمیه حکیم که به دست تواناو همت والای آن بزرگ مرد تجدد بناگردید ،نشسته بودم. سیدی بسیار موقر ومودب دست دردست دوبچه اش،از روستاهای بوشهربه شیراز آمده بود.لباس هایش روستایی بود وگیوه های ملکی به پا داشت وآقای دستغیب رامی جست.
به او گفتم: باآقای دستغیب چه کار دارید؟کمی مکث کرد وجوابی نداد. پس از لحظه ای،به یکی ازبچه هایش نگاه کردکه صورتی زرد وجسمی نحیف ولاغرداشت. آن گاه پاسخ داد:
بچه ام مریض شده بود.او رابوشهربردم. به من گفتند:باید هرچه زودتر بچه رابرای جراحی به شیراز ببری. چون وضع زندگی من آن قدر وسعت نداشت که بتوانم فرزندم رامداوا کنم،به روستایم برگشتم .درفکر فرو رفتم که بااین تنگ دستی چگونه خرج سفرودرمان اورافراهم کنم؟! سرگردان ودرمانده شدم.
شب هنگام به حضرت ولی عصر عج الله تعالی فرجه الشریف متوسل شدم تا آقا مراکمک کند . به مناجات باخدامشغول شدم که ناگهان دریافتم حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف مراپذیرفته است. ایشان به من گفتند:ناراحت نباش! به شیرازبرو ،درآنجانماینده ما،آقای دستغیب کمکت میکند.
آن سید رابه خانه آقای دستغیب بردم. چون به آنجا رسیدم ،آیت الله دستغیب بااواحوال پرسی گرمی کردوبدون آنکه حرفی زده شود یاخودش سوال بکند،گفت:
بچه ات را همراه آوردی،حالش خوب است؟ناراحت نباش!خودم وجه بیمارستان وعمل جراحی فرزندت رابه عهده میگیرم.
من ازاینکه آقا بی مقدمه این گونه باسیدروستایی سخن گفت ،یکه خوردم وبرایم خاطره ای شد.
?شهیدان محراب:حسین اسحاقی