نوبت پرواز...
15 مهر 1398
?نوبت پرواز…?
?برای اعزام به #سوریه اقدام کرده بودم. مدتی مشغول دورههای آموزشی بودیم تا برای اعزام? آماده بشیم. بعد از اتمامِ دوره و آموزشهای صعب و سنگین، انگار بالاخره #وقتش رسیده بود.
?چند باری برای اعزام اعلام آمادگی
کردیم اما نشد ? تو جمع بچه های #هیئتی قدیمی بودیم. از اینکه چرا علیرغم چند بار اعلام آمادگی هر دفعه پرواز? کنسل میشه، #شاکی بودم.
?یک ریز غر غر میکردم که دستی اومد روی دوشم و گفت : #صبرکن، زمانش می رسه. از سمت دیگه، محمد آقا دست گذاشت روی شونه ی راستم و گفت: منم مثل تو ام، ولی می دونم دستهای کوچیک میتونه گره های بزرگ رو باز کنه.
متوسل شو به #خانم_رقیه (س) …
#شهید_محمد_آژند?
در همایش حضرت رقیه (س)
#کهنز_محرم ۱۳۹۴
راوی همرزم شهید ✍️