همسر شهید:
?همسر شهید:
?ایام انقلاب، باهم میرفتیم شهر برای تظاهرات. او با دمپایی میآمد. عادتِ ساده لباس پوشیدن را از دوران دانشجویی داشت.
?میگفتم: “تو دیگه مجرد نیستی. مردم میگویند این چه زنی است که گرفته. حداقل دکمههای آستینت را ببند.”
میگفت: “ول کن بابا.”
?در یکی از راهپیماییها، دمپاییاش در شلوغی جمعیت گم شد. گفتم: “دیدی حالا؟”
با پای بیجوراب، رو آسفالت داغ راه میرفت. میگفت: “اصلاً کِیفش به همین است که تاول بزند.
?لباس پوشیدنش اصلاً به خلبانها نمیماند. بعضی وقت ها به شوخی میگفتم: “اصلاً تو با من راه نیا. به من نمیآیی.”
میخواستم اذیتش کنم.
میگفت: “تو جلو جلو برو، من پشت سرت میآیم، مثل نوکرها.”
شرمنده میشدم. فکر میکردم مگر این دنیا چه ارزشی دارد. حالا که او میتواند اینقدر به دنیا بیاعتنا باشد، من هم میتوانم.
میگفتم: “تو اگر کور و شل و کچل هم باشی، باز مرد مورد علاقهی من هستی.”
?خلبان شهید عباس بابایی
? #یاد_شهدا_باصلوات
?تولد: ۲۹/۹/۱۴
?شهادت: ۶۶/۵/۱۵
جهت سلامتی و تعجیل در فرج #امام_زمان صلوات
#حضرت_معصومه سلاماللهعلیها