وزیر نفت اسیر
?وزیر نفت اسیر
خاطرات یک آزاده
از زندان الرشید صدام:
قاب عكس صدام را شكسته بودم. مرا به گودالی كه هشتاد و یك پله از زمین فاصله داشت، بردند. شبیه یك مرغدانی بود. مرا در سلولی به اندازه میز تحریر حبس كردند. به حالت خمیده در آن بودم. كلیههایم از سرما درد آمده بود.یک شب تا صبح آنجا بودم.با پا به در كوبیدم. نگهبان گفت:چیه؟ گفتم: یا مرا بكُشید یا از اینجا بیرون بیاورید.دارم میمیرم. او مرا از سلول بیرون آورد و گفت: همین جا باش تا برگردم. در آنجا پیرمردی ناتوان را دیدم.
+پرسید: ایرانی هستی؟
-آره، چه كار داری؟
+مرا میشناسی؟
-نه
+اگر ایرانی باشی، حتما مرا میشناسی. -اتفاقاً ایرانیام؛ ولی تو را نمیشناسم. +وزیر نفت ایران كیست؟
-نمیدانم.
+نام محمد جواد تندگویان را نشنیدهای؟
-بله
+كجاست؟
-احتمالاً شهید شده
+سری تكان داد و گفت: تندگویان شهید نشده، كاش شهید میشد. دیگر همه چیز را فهمیدم. بغض گلویم را گرفته بود. فقط نگاهش میكردم. بدنی كه از بس با اتوی داغ به آن كشیده بودند، مثل دیگ سیاه شده بود، گفتم: اگر پیامی داری بهم بگو. گفت: این سیاه چال، طبقه زیرین پادگان هوانیروز الرشید است.پیام من مرزداری از وطن است.صبوری من است.نگذارید وطن به دست نااهلان بیفتد و دشمن به خاك ما تعرض كند. استقامت، تنها راه نجات ملت ماست. بگذارید كشته شویم، اسیر شویم؛ ولی سرافرازی ملت به اسارت نیفتد. گفتم: به خدا قسم پیامت را به ایرانیان میرسانم. خم شدم دستش را ببوسم كه نگذاشت.
#شهید_محمدجواد_تندگویان
وزیر نفت ایران اسلامی
?عيسی عبدی، کتاب ساعت به وقت بغداد، ج1، ص89
#دفاع_مقدس