پسرک فلافل فروش قسمت دوم
پسرک فلافل فروش
قسمت دوم
در روزگاري که جامعه ي بي هويت غرب، از نبود اسطوره هاي واقعي
رنج ميبرد، و براي مخاطبان خود آرنولد و بتمن و مرد عنکبوتي و صدها
قهرمانهاي پوشالي ميسازد، ما قهرمانان واقعي داريم كه ميتوانند براي
همه ي جوامع انساني الگوي واقعي باشند.
در روزگاري که امريکا و اسرائيل به کلاهکهای هستهای خود مينازند،
محور مقاومت با سيلي محکمي که بر صورت استکبار زده است، کلاهکهای
هستهای غرب را بي تأثيرترين سلاح نظامي دنيا کرده.
رخدادهاي سال هاي اخير و واکنش هاي جوانان نسل سوم انقلاب و
جانفشاني هاي اين نسل به همگان ثابت کرد که اين جوانان جنگنديده و
انقلاب نچشيده، از جوانان پرشور 1357 انقلابی ترند.
وقتي بر چهرهي نوراني مقام معظم رهبري بنگري و امام خميني را تصور
کني، همين ميشود که پرشورتر از نسل اول انقلاب آماده اي بالاترين دارايي
خود را فداي اسلام و انقلاب نمايي …
آري، نسل سوم انقلاب ما اگر چه ابراهيم هادي ندارد، جواناني دارد که
کپي برابر اصل شهداي جنگ تحميلي هستند، کپي برابر اصل شهيد هادي … حكايت اين مجموعه به جواني اختصاص دارد كه علاقه ي عجيبي به
شهيد ابراهيم هادي داشت.
هميشه سعي ميکرد مانند ابراهيم باشد، تصويري از شهيد هادي را جلوي
موتورش و در اتاق خودش زده بود که بسيار بزرگ بود.
با اينكه بعد از جنگ به دنيا آمده بود و چيزي از آن دوران را نديده بود،
ولي شهدا را خوب ميشناخت.
كتاب سلام بر ابراهيم را بارها خوانده بود و مانند بسياري از جوانان اين
سرزمين، ميخواست ابراهيم را الگوي خود قرار دهد.
نوع لباس پوشيدن و برخورد و گفتار و رفتار او همه ي دوستان را به ياد
شهيد ابراهيم ميانداخت. او ابراهيم هادي از نسل سوم انقلاب بود.
اجازه بدهيد كمتر حاشيه برويم. برخي دوستان به ما ميگفتند ابراهيم هادي
براي دوران جنگ بود. در آن زمان همه ي مردم انقلابي و … بودند. اما حالا
ديگر دوران اين حرف ً ها تمام شده، اصلا نميشود آنگونه زندگي كرد.
اما جواب ما براي آنان كه اين تفكر را دارند، زندگي آقا هادي ذوالفقاري
است؛ جواني كه زندگي اش، رفتار و اخلاقش براي ما درس شد. و نشان داد
كه خلق و خوي ابراهيم هادي را خوب فراگرفته.
پس با هم اين اوراق را ورق ميزنيم تا هادي نسل سوم را بهتر بشناسيم
گمنامي
اوايل كار بود؛ حدود سال 1386 .به سختي مشغول جمع آوري خاطرات
شهيد هادي بوديم. شنيدم كه قبل از ما چند نفر ديگر از جمله دو نفر از
بچه هاي مسجد موسي ابن جعفر 7 چند مصاحبه با دوستان شهيد گرفته اند.
سراغ آنها را گرفتم. بعد از تماس تلفني، قرار ملاقات گذاشتيم. سيد علي
مصطفوي و دوست صميمي او، هادي ذوالفقاري، با يك كيف پر از كاغذ آمدند.
سيد علي را از قبل ميشناختم؛ مسئول فرهنگي مسجد بود. او بسيار دلسوزانه
فعاليت ميكرد. اما هادي را براي اولين بار ميديدم.
آنها چهار مصاحبه انجام داده بودند كه متن آن را به من تحويل دادند. بعد
هم درباره ي شخصيت شهيد ابراهيم هادي صحبت كرديم.
در اين مدت هادي ذوالفقاري ساكت بود. در پايان صحبتهاي سيد علي،
رو به من كرد و گفت: شرمنده، ببخشيد، ميتونم مطلبي رو بگم؟
گفتم: بفرماييد.
هادي با همان چهرهي با حيا و دوستداشتني گفت: قبل از ما و شما چند
نفر ديگر به دنبال خاطرات شهيد ابراهيم هادي رفتند، اما هيچ كدام به چاپ
كتاب نرسيد! شايد دليلش اين بوده كه ميخواستند خودشان را در كنار شهيد
مطرح كنند.
بعد سكوت كرد. همينطور كه با تعجب نگاهش ميكردم ادامه داد:
ادامه دارد…