#پندانه
✨﷽✨
#پندانه
?بخونیدش خیلی قشنگه …
✍️پسره به مادرش گفت: با اين قيافه ترسناكت چرا اومدی مدرسه؟
?مادر گفت: غذاتو نبرده بودی، نمیخواستم گرسنه بمونی.
?پسر که همیشه از چهره مادرش با یک چشم خجالت میکشید گفت: ای كاش نمیومدی تا باعث خجالت و شرمندگی من نشی …
?چند سال بعد پسر در شهر ديگهای دانشگاه قبول شد و همون جا کار پیدا کرد، ازدواج كرد و بچهدار شد. خبر به گوش مادر رسيد و گفت: بیا تا عروس و نوههامو ببینم اما پسر میترسید که زن و بچش از ديدن پیرزن یه چشم بترسن …
?چند سال بعد به پسره خبر دادن مادرت مرده … وقتی رسید مادر رو دفن کرده بودن و فقط یک يادداشت از طرف مادرش واسش مونده بود:
پسر عزيزم! وقتی ۶ سالت بود تو یک تصادف یک چشمت رو از دست دادی، اون موقع من ۲۶ سالم بود و در اوج زیبایی بودم و به عنوان مادر نمیتونستم ببينم پسرم چشمش رو از دست داده واسه همين چشمم رو به پاره تنم دادم تا مبادا بعدا با ناراحتی زندگی كنی. پسرم! مواظب چشم مادرت باش …
?اشک در چشمهای پسر جمع شد … ولی چه دیر …
┈┈•✾?✾•┈┈