#پنـــــدانــــهـ
25 شهریور 1398
? #پنـــــدانــــهـ
✍️برادران حضــرت يـــوسف وقتـی
میخـواستند یـــــوسف را توی #چاه
بیندازند، يوسف لبخندی زد! يهـــودا
پرسيد؛ چـــــرا می خندی؟اينجا ڪه
جای خنده نيست يـوسف گفت روزی
در اين فڪر بودم ڪه چطور ڪسی
ميتواند به من اظـــهار دشمنی ڪند
با اينکه برادران نيرومندی چون شما
دارم.!
اما حالا می بینم خــداوند #همـــين
برادران را بر من مسـلط کرد تا بدانم
تکيه گاهی غــیر از خدا وجـود ندارد
و در حقــیقت دربدری و چاه نشـينیِ
امــــروز من تاوانِ تکيه کردن به غیر
خــداوند مهــربان است.