#چطور_میشود_شاه_را_معالجه_کرد
#چطور_میشود_شاه_را_معالجه_کرد
پادشاهی پــس از اینکه بیمــار شــد گفت نصـف قلمرو پادشاهی ام را به کسی میدهــم که بتواند مرا معالجه کند . تمام آدم های دانا دور هم جمع شدنــد تا ببیند چطور می شـود شاه را #معالجه کرد ، اما هیچ یک ندانستند
تنها یکی از مردان دانا گفــت فکر کنـم می توانم #شاه را معالجه کنـم . اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید ، پیراهنش را بردارید و تن شاه کنید ، شاه معالجه می شود
شــاه پیــک هایش را بـرای پیــدا کردن یــک آدم خوشبخت فرستاد . آنها در سرتاسر مملکت سفر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند ، حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا #راضی باشد
آن که ثروت داشـت ، بیمار بود . آن که سالم بود در #فقر دست و پا میزد ، یا اگر سالم و ثروتمند بــود زن و زندگی بـدی داشــت . یا اگر فرزنــدی داشت ، فرزندانش بد بودند
خلاصه هر آدمی چیــزی داشــت که از آن گِلـِه و شکایــت کند . آخر های یک شــب ، پسر شــاه از کنار #کلبه ای محقرو فقیرانه رد میشد که شنید یک نفر دارد چیزهایی می گوید…
شکر خدا که کارم را تمــام کرده ام ، سیــر و پــر غــذا خورده ام و می توانم دراز بکشم و بخوابم چه چیز دیگری می توانم بخواهم؟
پسر شاه خوشحال شـد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و به مــرد هم هر چقـدر بخواهــد بدهند . پیک ها برای بیــرون آوردن #پیراهن مـرد داخل کلبه رفتند ، اما مــرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت .