کافر ومومن
30 اردیبهشت 1398
کافر ومومن
حضرت ابراهيم (ع) تا مهمان بر سر سفره اش نمي نشست غذا نمي خورد.
يك روز پيرمردي را پيدا كرد و از او خواست كه امروز بيا منزل من برويم و با هم غذا بخوريم.
پيرمرد دعوت ابراهيم را قبول كرد و به خانه آن حضرت آمد.
ابراهيم (ع) فرمود سفره گستردند و چون اول بايد ميزبان دست به طعام دراز كند، حضرت خليل ، بسم الله الرحمن الرحيم گفت و دست به طعام برد، اما آن پيرمرد بدون اين كه نام خدا را ببرد شروع به خوردن طعام نمود.
ابراهيم فهميد كه پيرمرد كافر است ، روي خود را ترش كرد ، يعني اگر از اول مي دانستم كافر هستي دعوتت نمي كردم.
پيرمرد هم غذا نخورد ، بر شتر خود سوار شده و به مقصد خود روانه شد.
خطاب رسيد: اي ابراهيم ! صد سال است او را با آن كه كافر است رزق و روزي مي دهم، تو يك لقمه نان از او دريغ داشتي؟