کتاب سوخته
جناب حاج احمد انصاری فرزند ارشد آیت الله انصاری نقل میفرمودند كه:
در حدود سال 1371 هجری شمسی یكی از روحانیون محترم همدان به منزل ما در تهران آمدند ایشان فقط در آن چند روز آخر عمر والدم با ایشان آشنا گردیده بود و موفق به استفاده از مكتب عرفانی ایشان نشده بودند. این روحانی محترم نقل میفرمود كه:
من بعد از فوت پدرت (آیت الله انصاری) حدود سی سال در جهت تزكیه و تهذیب نفس قدم برداشتم ولی بعد از سی سال هیچ چیزی نصیبم نشد و ظهور عبادات را نمیدیدم بسیار ناراحت شدم و مضطر گردیدم، یک شب دلم شكست و با اخلاص توسل به ساحت معصومین(علیهم السلام) كردم كه شاید گوشه چشمی به ما كنند و راهی جلوی ما قرار دهند. آن شب در عالم رؤیا به من گفته شد:
آنچه كه تو دنبال آن هستی در مشهد است. عرض كردم كجای مشهد؟ فرمودند در فلان جا و شغل ایشان جگر فروشی است. این عالم محترم
فرمودند:
به مشهد رفتم سراغ دكان جگر فروشی آن شخص را گرفتم وقتی آن را پیدا كردم از دور دیدم مشغول كار است به
محض اینكه به درب مغازهاش رسیدم و سلام كردم، خندید، بعد از جواب سلام فرمود:
آقای محترم سی سال است كه اشتباه میروی، تمام این عبادات كه تا به حال انجام میدادی برای حظوظ نفس بوده است ولی من برای اینكه خودت را بشناسی دستوری میدهم كه باید آن را چهل روز انجام بدهی. این آقای معمّم میفرمود: بعد از چهل روز درست از این رو به آن رو شدم.
جناب حاج احمد انصاری اضافه فرمودند: پدرم میفرمود:
« اگر اضطرار آمد استاد هم به دنبالش میآید. »
?کتاب سوخته