کوله بار گناهانم بر دوشم سنگینی میکرد ندا آمد بر در خانه ام بیا، آنقدر بکوب تا در به رویت وا کنم
16 خرداد 1398
کوله بار گناهانم بر دوشم سنگینی میکرد
ندا آمد بر در خانه ام بیا، آنقدر بکوب تا در به رویت وا کنم
?وقتی بر در خانه اش رسیدم
هر چه گشتم در بسته ای ندیدم!
هر چه بود باز بود
?گفتم: خدایا بر کدامین در بکوبم؟
ندا آمد: این را گفتم که بیایی
وگرنه من هیچوقت درهای رحمتم را به روی تو نبسته بودم!
?کوله بارم بر زمین افتاد و پیشانیم بر خاک
“مهربان خدایم دوستت دارم”