گذاشت و رفت...
28 تیر 1398
? گذاشت و رفت…
? شهید حسن باقری (غلامحسین افشردی) هی میرفت و میآمد. برای رفتن به خانه دو دل بود. یادش رفته بود نان بگیرد. بهش گفتم: «سهمیه امروز یه دونه نان و ماست پاکتیه، همینو بردار و برو.»
? گفت: «اینو دادن این جا بخورم، نمیدونم زنم میتونه بخوره یا نه.» گفتم: «این سهم توست. میتونی دور بریزی یا بخوری.»
? یکی دوبار رفت و آمد. آخر هم نان و ماست را گذاشت و رفت….
⚠️ آهاى مسئولين
? آخرش گذاشت و رفت ?