#گذری_بر_زندگی_شهدا #شهید_محمودرضا_بیضائی قسمت بیست و هشتم
#گذری_بر_زندگی_شهدا
#شهید_محمودرضا_بیضائی
قسمت بیست و هشتم
✨به یاد شهید دوست و همرزم محمودرضا
✨شهید مرتضی مسیب زاده
سال ۸۳ یا ۸۴ رفته بودم دیدن محمودرضا. توی دانشکده. مرتضی را اولین بار آنجا با محمودرضا و جمع باصفای پاسداران در حال آموزش نیروی قدس دیدم. موقع گرفتن عکس دسته جمعی نشست ردیف اول آن وسط. اما یکهو بلند شد و گفت: #شش_گوشه…. شش گوشه… شش گوشه کو؟!
رفت و پوستر بزرگی از تصویر ضریح مقدس امام حسین (ع) را آورد گرفت جلو جمع و عکس گرفتیم با مرتضی و با شش گوشه.
بعد از شهادت محمودرضا….
حاج مرتضی باهام تماس گرفت و یکی از لباس های محمودرضا را یادگاری خواست….
با شرمندگی گفتم چیزی از لباس های محمودرضا دست من نیست. ولی گفتم که برایش گیر می آورم. دو سه بار تلفنی پیگیر لباس ها شد….
برایش نمی توانستم بیاورم. هربار قول دادم برایش تهیه کنم….
گرمکن ورزشی محمودرضا را می خواست و به یکی از عکس هایش اشاره میکرد که محمودرضا آن گرمکن را به تن داشت. نمىدانم چرا آنرا می خواست….
قولش را داده بودم در هر حال. اما هیچ وقت نشد. حالا منم که باید بروم و از لباس های یادگاری مرتضی درخواست تبرکی بکنم…. شهادتت مبارک برادر!
راوی : برادر شهید
#ادامه_دارد….