#گذری_بر_زندگی_شهدا #شهید_محمودرضا_بیضائی قسمت سی ام
#گذری_بر_زندگی_شهدا
#شهید_محمودرضا_بیضائی
قسمت سی ام
به بچه های بسیج خیلی اعتقاد داشت….
در روزهای فتنه ۸۸ با همه ی جوّ سنگینی که آن روزها علیه بچه های بسیج وجود داشت ، به شدت از تأثیر حضور بسیج در خاتمه دادن به غائله ی فتنه تعریف می کرد….
محمودرضا #بسیجیِ_وسط_معرکه بود…!!
در ایام اغتشاشات خیابان های تهران، کنار بچه های بسیج بود.
کسی به او تکلیف نمی کرد که برود، اما موتور سیکلتش را بر می داشت و تنهایی می رفت. چند بار هم خودش را به خطر انداخته بود….
یک بار خودش تعریف کرد که به خاطر ظاهر بسیجی اش ، پشت چراغ قرمز ، اراذل و اوباش هجوم آورده بودند که موتورش را زمین بزنند اما نتوانسته بودند….ش
آن روزها نگرانش می شدم….
در یکی دو هفته اول بعد از انتخابات که خیابان انقلاب و آزادی و بعضی خیابان های اطراف اغتشاش بود ، یک بار با او تماس گرفتم و
پرسیدم : کجایی؟
گفت : توی خیابان .
گفتم : چه خبر است آن جا؟
گفت : #امن و امان .
گفتم : این چیزهایی که من دارم توی اینترنت می بینم ، آن قدر ها هم امن و امان نیست !
گفت : نگران نباش .
گفتم : چرا ؟
گفت : #بسیجی زیاد است .
راوی : برادر شهید
#ادامه_دارد….