#گذری_بر_زندگی_شهدا #شهید_محمودرضا_بیضائی قسمت پنجاه و یکم
#گذری_بر_زندگی_شهدا
#شهید_محمودرضا_بیضائی
قسمت پنجاه و یکم
توی پادگان خودشون و در بین رزمنده های عراقی یا نیروهای حزب الله لبنانی که برای آموزش(احتمالا) آرپی چی آمده بودند نمی توانستند به درستی شلیک کنن یا به هدف بزنن….
محمودرضا می گفت : یکی از بچه های خودمون بود که نظامی نبود اما تو مجموعه مان بود و آمده بود و کنار ما نشسته بود….
رو به آن نیروهای آموزشی کردم و باعصبانیت گفتم این بچه را می بینید ؟
نصف همه ی شماست و الان سلاح رو می دهم به او و می بینید که به هدف میزند !!
صدایش کردم ؛ آمد و آرپی جی را دادم بهش که به عمرش با آرپی جی شلیک نکرده بود و گفتم فلان هدف رو باید بزنی….
سلاح رو رو دوشش گذاشت تو دلم گفتم الان اینو میزنه یا به کوه یا میزنه به باغ و….
توسل کردم به امام حسین
که شلیک کرد و به حمدلله به نقطه اصابت کرد که بعد از اصابت آرپی جی شکر کردم و گفتم خداروشکر که آبروی جمهوری اسلامی پیش این ها نرفت .
راوی : برادر شهید
#ادامه_دارد….