گفتگوی شبانه با حضرت دوست
♡گفتگوی شبانه با حضرت دوست♡
خدای جانممم
به مسیر پیش رویم فکر میکنم
به هم مسیرهایم و بی اختیار بغض میکنم?
ابتدای مسیر که اینقدر تنها نبودیم
دسته جمعی به یک مسیر می رفتیم
اما هرچه جلوتر رفتیم سنگریزه ها که بیشتر شد بعضی ها مسیر را دور زدند…!
بعضی ها اما توی شلوغی بازارهای بین راه حواسشان آنقدر پی زرق و برق دنیا رفت که از کاروان جا ماندند
و به کلی فراموش کردند کجا می رفتند….!
من اما گه گاه خسته می شدم
می نشستم گوشه ای
آنوقت تو جلویی ها را نشانم می دادی
و می گفتی هنوز وقت هست به آنها برسی
و من تا توان داشتم می دویدم♡
خوب می دانم این مسیر دل شکستن دارد
دل سوختن هم دارد
وقت تنهایی دلخوش میشوم به کلام مولایمان:
ای مردم! در راه راست، از کمیِ روندگان نهراسید، زیرا اکثریت مردم بر گِرد سفرهای جمع شدند که سیری آن کوتاه،
و گرسنگی آن طولانی است.
خوب من!
دستم را بگیر نگذار از کاروان خوبان جا بمانم?