گفتگوی شبانه با حضرت دوست
31 خرداد 1398
گفتگوی شبانه با حضرت دوست❤️
خدای جانمممم….
دعای کمیل شروع می شود
من آرام آرام توی دلم زمزمه می کنم کمیلت را …
انگار تو دستانت را روی قلبم گذاشته ای و برای چند دقیقه ای آرام گرفته♡
این بار فرصت می کنم نگاهم به معنایش بیشتر باشد
اشک توی چشمانم حلقه می زند…
نمی دانم به کدام فراز که می رسیم بغضم بیشتر می شود
شاید آنجا که می خوانم:
“و انت تعلَم ضَعفی عن قلیل من بلا الدنیا و عقوباتها”
و تو ناتوانی مرا در مقابل اندکی از بلای دنیا و کیفرهای ناچیزِ آن می دانی…
خدای من؛ من بی یاری ات هیچ ندارم…!
مرا آنی به حال خودم وامگذار