#ݕانۅے_ݘشمہ
❣﷽❣
? #ݕانۅے_ݘشمہ ?
#قسمت_3⃣2⃣
بعد از صرف غذا، پيامبر از جاى خود برمى خيزد و سخن خود را آغاز مى كند:
به نام خدايى كه يكتاست و هيچ شريكى ندارد.
اى خويشان من! بدانيد كه فقط خير و خوبى را براى شما مى خواهم. من پيامبر خدا هستم و براى سعادت شما و همه مردم برانگيخته شده ام.
جبرئيل بر من نازل شد و از جانب خدا با من سخن گفت. بدانيد كه پس از مرگ، بار ديگر زنده مى شويد ; بهشت و يا جهنّم در انتظار شما خواهد بود.
آيا مى خواهيد از عذاب خدا نجات پيدا كنيد؟ پس دست از بت پرستى برداريد و به پيامبرى من ايمان بياوريد.
سكوت همه جا را فرا گرفته است. همه به هم نگاه مى كنند. پيامبر سخن خود را ادامه مى دهد: آيا در ميان شما كسى هست مرا در اين راه يارى كند، هر كس كه اين كار را بكند برادر و جانشين من خواهد بود؟
هيچ كس جواب نمى دهد. اكنون على(ع) از جا برمى خيزد و مى گويد:
ــ اى پيامبر! من شما را يارى مى كنم.
ــ بنشين على جان!
پيامبر سه بار سخن خود را تكرار مى كند و فقط على(ع) است كه هر سه بار جواب مى دهد. اكنون پيامبر رو به همه مى كند و مى گويد: بدانيد كه اين جوان، برادر و وصىّ و جانشين من است. از او اطاعت كنيد…83
برخيزيد…! برخيزيد…! برخيزيد…!
همه به هم نگاه مى كنند، چه خبر شده است؟ آيا دشمن به مكّه حمله كرده است؟
اين رسمى است كه از سال ها پيش به جا مانده است; وقتى كسى خطرِ دشمن را احساس مى كند، اين گونه فرياد مى كند تا همه مردم باخبر شوند.
صدا از طرف كوه صفا مى آيد، همه به آن طرف مى روند. به راستى چه كسى در اين صبح زود مردم را به بيدارى و هوشيارى مى خواند؟
نگاه كن! اين پيامبر است كه بر بالاى كوه صفا ايستاده است و همه را مى خواند: برخيزيد!
پير و جوان در پاى كوه صفا جمع شده و منتظر پيامبر هستند. آنان هرگز از پيامبر دروغ نشنيده اند. حتماً حادثه اى پيش آمده كه او آنها را به يارى خوانده است.
اكنون پيامبر سخن مى گويد: اى مردم! اگر من به شما بگويم كه دشمن پشت اين كوه كمين كرده و مى خواهد به شما حمله كند، آيا سخن مرا باور مى كنيد؟
همه جواب مى دهند: آرى، ما هرگز از تو دروغ نشنيده ايم. پيامبر ادامه مى دهد: من مانند ديده بانى هستم كه دشمن را از دور مى بيند و به سوى قوم خود مى رود. اى مردم! خطرى شما را تهديد مى كند. من مى خواهم شما را نجات بدهم، دست از بت پرستى برداريد و به خداى يكتا ايمان بياوريد…84
صداى درِ خانه را مى شنوى. پيامبر به خانه بازگشته است. خوشحال مى شوى، برمى خيزى و در را باز مى كنى. پيامبر مى گويد: سلام اى خديجه!
جواب سلامش را با مهربانى مى دهى…
خداى من!
چرا پيشانى پيامبر خون آلود است؟
چه شده است؟
پيامبر وارد خانه مى شود و تو زخم پيشانى او را مى بندى. پيامبر به تو نگاه مى كند و لبخند مى زند و كنار تو آرام مى گيرد.85
درست است او در بيرون خانه دشمنان زيادى دارد; امّا بهترين همسر دنيا كنار اوست.
تو به فكر فرو مى روى، چرا مردم با پيامبرى كه براى آنها دل مى سوزاند اين گونه برخورد مى كنند؟
مردم مى دانند كه پيامبر مى خواهد آنها را از دين پدران و مادرانشان جدا كند. آنها ساليان سال به اين بت ها با قداست نگاه كرده اند.
اين قانون است: هر كس بخواهد قداست بت ها را زير سؤال ببرد، سزايش سنگ است!
رهبران مكّه به آنها گفته اند: مواظب باشيد كسى به بت ها توهين نكند كه در آن صورت عذاب بر شما نازل خواهد شد!!
همه آقايى و ثروت رهبران در بت پرستىِ اين مردم است، اگر كسى مردم را بيدار كند، آقايى آنها ديگر تمام خواهد شد!
و تو فكر مى كنى كه چه كسى به پيامبر سنگ زده است. جواب معلوم است. جوانانى اين سنگ ها را زده اند كه مى خواستند رضايت دختران خداى خود را به دست آورند.
رهبران براى جوانان سخن گفتند: اى جوانان! چرا ساكت نشسته ايد! چرا از دين خود دفاع نمى كنيد؟ مگر شما غيرت دينى نداريد؟
بعد از آن بود كه سنگ ها به سوى پيامبر پرتاب شدند.86
خبر به ابوطالب مى رسد كه گروهى پيامبر را اذيّت و آزار كرده اند، او از شنيدن اين خبر بسيار ناراحت مى شود.
اكنون ابوطالب براى رهبران مكّه پيامى مى فرستد و به آنها مى فهماند كه حواسشان را جمع كنند. درگير شدن با محمّد(ص)يعنى درگير شدن با ابوطالب!
به همه خبر مى رسد كه ابوطالب قسم خورده است كه از پيامبر حمايت كند. آنها مى فهمند كه اگر فقط يك بار ديگر سنگى به سوى پيامبر پرتاب شود سرانجامِ شومى در انتظار آنها خواهد بود.87
? #نویسنده:دکتر مهدی خدامیان
#ادامه_دارد…
?الَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج?