▫️از احوالات شهید مصطفی ردانی پور نقل میکنند:
? سرش را از سجاده بلند کرد چشم های سرخ،خیس اشک و رنگ پریده بود نگران شدم گفتم چی شده مصطفی؟خبری شده کسی طوریش شده دوزانو نشست سرش را انداخت پایین زل زد به مهرش و گفت ساعت یازده تا دوازده هر روز را فقط برای خدا گذاشتم برمیگردم کارهایم را نگاه می کنم از خودم میپرسم کارهایی که کردم برای خدا بود یا برای دل خودم؟
ا???????
▫️از احوالات شهید مصطفی ردانی پور نقل میکنند:
? در آخرین ماه رمضان عمرش بسیار گریه و انابه می کرد و تنها آرزویش شهادت در راه خدا بوذ.
هر سی شب رمضان به دعای ابوحمزه میرفت. وقتی دعا را می خواندند، توی حال خودش نبود، ناله می زد،
داد می کشید ، استغفار می کرد ،
از حال می رفت.
از دعا که بر می گشت، گوشه ی حیاط، می ایستاد نماز شب می خواند. زیر انداز هم نمی انداخت، هنوز دستش خوب نشده بود؛ نمی توانست خوب قنوت بگیرد، با همان حال، العفو می گفت، گریه می کرد، میگفت:
« ماه رمضون که تموم بشه،
من هم تموم می شم …»
?یک ماه از رمضان نگذشته بود که دعایش مستجاب شد و در تیرماه ۱۳۶۲
در عملیات واالفجر2 در منطقه “حاج عمران” به شهادت رسید.
─ (منبع: ? کتاب: یادگاران،ص 75)