#ذکر
#ذکر
?در معاملات دنیایی هم هست، میگوید هرچه پول بدهی آش میخوری، اینها ارتباط با هم دارد، بالأخره انسانی است که وجود او، شخصیت او، شاکلۀ او تعریف شده است، امکاناتی در اختیار او است، اینها را باید صَرف معاملۀ با خدا بکند.
?ما گامی أهم از این نداریم که «فَاذْكُرُوني أَذْكُرْكُمْ» هر چقدر در مسیر ذکرالله گام برداری، الله تبارک و تعالی آثار این یاد شما را محاسبه میکند و در زندگی برمیگرداند، دو دوتا چهارتا است.
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
#ذکر
#ذکر
?عالَم، خلاصۀ یک قوس صعود و یک قوس نزول است در ارتباط با هم. چه مردم بخواهند و چه نخواهند دارند زمانِ خودشان را صرف همت های خود می.کنند.
?قرآن این قوس صعود را برای انسان بیان کرده است که چه کار کن، قوس نزول را هم تعریف کرده است در آیات گوناگون که ما ( خدا)چه میکنیم، در یک جملۀ کوتاه فرمود: «فَاذْكُرُوني أَذْكُرْكُمْ» (پس مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم. (بقره، آیه 152))
?شما بیایید وقت خود را بگذارید روی توجه، ذکر خدا، به همان نسبتی که این «فَاذْكُرُوني» باشد «اذکرکم» هم هست. «فَاذْكُرُوني» خیلی حرف است، یعنی شما هستید و ابزارِ حرکتیِ عبادی، هم بخش فیزیکی أعم از تسبیح و زبان و مشغولیات، هم بحث محتوایی که توجه لازم دارد، این.ها را باید دست بگیری و بالا بروی. او در جواب و جزا قرار داده است،
?این آیه شریفه گویای این مطلب است که سنت الهی این است که [این دو جمله فاذکرونی اذکرکم] ارتباط با هم داشته باشد یعنی ذکر شما و اینکه وقتی شما به یاد خدای متعال بودید او هم به یاد شما باشد،
?منتها آن هم مراتب دارد، همین طوری که شما در طریق تذکر، مراتب داری و نمیتوانی هر مقداری از محتوا که هست را _ از توجهات و غیره _ همراه اذکار خود قرین کنی و بفرستی به عالم غیب و بالا، چون هر انسانی محدودیت دارد؛ ولی به نسبت داشتههای او و تذکر او و توجه او به خدای متعال به نسبت همین، خدای متعال هم توجه به این میکند، او را مدنظر قرار میدهد.
?فعلاً این مرکز دایرۀ توجه است که انسان باید توجه داشته باشد که هرچه یاد خدا بکند او را یاد میکنند.
#ذکر
#ذکر
?عالَم، خلاصۀ یک قوس صعود و یک قوس نزول است در ارتباط با هم. چه مردم بخواهند و چه نخواهند دارند زمانِ خودشان را صرف همت های خود می.کنند.
?قرآن این قوس صعود را برای انسان بیان کرده است که چه کار کن، قوس نزول را هم تعریف کرده است در آیات گوناگون که ما ( خدا)چه میکنیم، در یک جملۀ کوتاه فرمود: «فَاذْكُرُوني أَذْكُرْكُمْ» (پس مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم. (بقره، آیه 152))
?شما بیایید وقت خود را بگذارید روی توجه، ذکر خدا، به همان نسبتی که این «فَاذْكُرُوني» باشد «اذکرکم» هم هست. «فَاذْكُرُوني» خیلی حرف است، یعنی شما هستید و ابزارِ حرکتیِ عبادی، هم بخش فیزیکی أعم از تسبیح و زبان و مشغولیات، هم بحث محتوایی که توجه لازم دارد، این.ها را باید دست بگیری و بالا بروی. او در جواب و جزا قرار داده است،
?این آیه شریفه گویای این مطلب است که سنت الهی این است که [این دو جمله فاذکرونی اذکرکم] ارتباط با هم داشته باشد یعنی ذکر شما و اینکه وقتی شما به یاد خدای متعال بودید او هم به یاد شما باشد،
?منتها آن هم مراتب دارد، همین طوری که شما در طریق تذکر، مراتب داری و نمیتوانی هر مقداری از محتوا که هست را _ از توجهات و غیره _ همراه اذکار خود قرین کنی و بفرستی به عالم غیب و بالا، چون هر انسانی محدودیت دارد؛ ولی به نسبت داشتههای او و تذکر او و توجه او به خدای متعال به نسبت همین، خدای متعال هم توجه به این میکند، او را مدنظر قرار میدهد.
?فعلاً این مرکز دایرۀ توجه است که انسان باید توجه داشته باشد که هرچه یاد خدا بکند او را یاد میکنند.
....
?مرحوم آقای فیروزیان، از اقوام و منسوبین ما بودند و یک مناسبتی با هم داشتیم، آشیخ عباسعلی اسلامی پدرخانم ایشان بود، خود آقای فیروزیان هم شاید در سن نود و خوردهای سالگی، سال گذشته فوت کردند، آشیخ عباسعلی اسلامی بنیانگذار اولین مدارس اسلامی جدید در تهران در زمان رضا شاه بود.
?آشیخ عباسعلی اسلامی برای آقای فیروزیان نقل کرده بود که یک روزی من خدمت آیت الله کاشانی بودم. نزدیک ظهر بود. یک طلبه ای خدمت ایشان آمد و عرض حالی کرد و گفت: آقا من سی تومان نیاز دارم، سی تا یک تومانی، مرحوم کاشانی گفتند: ندارم؛ اما این جا بنشین، شاید خدا برساند، آن طلبه رفت نشست.
?آقای کاشانی یک ملاقاتی داشتند یک تاجر شیرازی که از مریدان ایشان بود و در شیراز یک بیمارستان ساخته بود. خدمت ایشان آمده بود، تا نشست، آقای کاشانی به او گفتند: یکی از طلبه های ما سی تومان میخواهد، چون گرفتار است.
?این تاجر شیرازی دست در جیب خود کرد یک چکی درآورد و سی هزار تومان نوشت و خدمت آیت الله کاشانی داد، آیت الله کاشانی گفتند: این چک برای آن درخواستی بود که من کردم، شما هم یک تکانی به خود بده (خودت یک مبلغی پرداخت کن)، آن تاجر شیرازی دوباره دسته چک خود را درآورد و بیست هزار تومان دیگر چک نوشت.
?آشیخ عباسعلی اسلامی گفته بود با پنجاه هزار تومان در تهران یک خانه با وسایل میدادند. آقای کاشانی به آن طلبه اشاره کردند و دوتا چک را به او دادند و فرمودند برو به زخم زندگی خود بزن (با این مبلغ به مشکلات خود رسیدگی کن).
?آشیخ عباسعلی اسلامی گفته بود نزدیک ظهر شد، اتفاقاً هر دفعه ما آن جا می رفتیم اگر نزدیک ظهر میشد آقای کاشانی من را برای ناهار نگه می داشت. آن روز، ایشان چیزی نگفت، ما هم خداحافظی کردیم و رفتیم. بعد از چند روز خدمت ایشان رسیدم و گفتم: آقا چند روز پیش این بنده خدا پنجاه هزار تومان آورد، شما که گاهی میگویید وضع خوبی ندارید، این مبلغ را طوری تقسیم میکردید که به کارهای مختلف رسیدگی می کردید. فرمودند: او، به این مبلغ نیاز داشت، برود بزند به زخم زندگی خود (در مصارف زندگی خود استفاده کند).
?گفتم: آقا یک سؤال دیگر هم دارم و آن اینکه شما آن روز مرا برای نهار نگه نداشتید، و قبلا همیشه تعارف میکردید؟ فرمودند: آن روز ناهار نداشتیم، خود ما هم با بچهها ناهار نخوردیم.
به این کار، کرامت میگویند.
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
....
?مرحوم آقای فیروزیان، از اقوام و منسوبین ما بودند و یک مناسبتی با هم داشتیم، آشیخ عباسعلی اسلامی پدرخانم ایشان بود، خود آقای فیروزیان هم شاید در سن نود و خوردهای سالگی، سال گذشته فوت کردند، آشیخ عباسعلی اسلامی بنیانگذار اولین مدارس اسلامی جدید در تهران در زمان رضا شاه بود.
?آشیخ عباسعلی اسلامی برای آقای فیروزیان نقل کرده بود که یک روزی من خدمت آیت الله کاشانی بودم. نزدیک ظهر بود. یک طلبه ای خدمت ایشان آمد و عرض حالی کرد و گفت: آقا من سی تومان نیاز دارم، سی تا یک تومانی، مرحوم کاشانی گفتند: ندارم؛ اما این جا بنشین، شاید خدا برساند، آن طلبه رفت نشست.
?آقای کاشانی یک ملاقاتی داشتند یک تاجر شیرازی که از مریدان ایشان بود و در شیراز یک بیمارستان ساخته بود. خدمت ایشان آمده بود، تا نشست، آقای کاشانی به او گفتند: یکی از طلبه های ما سی تومان میخواهد، چون گرفتار است.
?این تاجر شیرازی دست در جیب خود کرد یک چکی درآورد و سی هزار تومان نوشت و خدمت آیت الله کاشانی داد، آیت الله کاشانی گفتند: این چک برای آن درخواستی بود که من کردم، شما هم یک تکانی به خود بده (خودت یک مبلغی پرداخت کن)، آن تاجر شیرازی دوباره دسته چک خود را درآورد و بیست هزار تومان دیگر چک نوشت.
?آشیخ عباسعلی اسلامی گفته بود با پنجاه هزار تومان در تهران یک خانه با وسایل میدادند. آقای کاشانی به آن طلبه اشاره کردند و دوتا چک را به او دادند و فرمودند برو به زخم زندگی خود بزن (با این مبلغ به مشکلات خود رسیدگی کن).
?آشیخ عباسعلی اسلامی گفته بود نزدیک ظهر شد، اتفاقاً هر دفعه ما آن جا می رفتیم اگر نزدیک ظهر میشد آقای کاشانی من را برای ناهار نگه می داشت. آن روز، ایشان چیزی نگفت، ما هم خداحافظی کردیم و رفتیم. بعد از چند روز خدمت ایشان رسیدم و گفتم: آقا چند روز پیش این بنده خدا پنجاه هزار تومان آورد، شما که گاهی میگویید وضع خوبی ندارید، این مبلغ را طوری تقسیم میکردید که به کارهای مختلف رسیدگی می کردید. فرمودند: او، به این مبلغ نیاز داشت، برود بزند به زخم زندگی خود (در مصارف زندگی خود استفاده کند).
?گفتم: آقا یک سؤال دیگر هم دارم و آن اینکه شما آن روز مرا برای نهار نگه نداشتید، و قبلا همیشه تعارف میکردید؟ فرمودند: آن روز ناهار نداشتیم، خود ما هم با بچهها ناهار نخوردیم.
به این کار، کرامت میگویند.
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
....
?مرحوم آقای فیروزیان، از اقوام و منسوبین ما بودند و یک مناسبتی با هم داشتیم، آشیخ عباسعلی اسلامی پدرخانم ایشان بود، خود آقای فیروزیان هم شاید در سن نود و خوردهای سالگی، سال گذشته فوت کردند، آشیخ عباسعلی اسلامی بنیانگذار اولین مدارس اسلامی جدید در تهران در زمان رضا شاه بود.
?آشیخ عباسعلی اسلامی برای آقای فیروزیان نقل کرده بود که یک روزی من خدمت آیت الله کاشانی بودم. نزدیک ظهر بود. یک طلبه ای خدمت ایشان آمد و عرض حالی کرد و گفت: آقا من سی تومان نیاز دارم، سی تا یک تومانی، مرحوم کاشانی گفتند: ندارم؛ اما این جا بنشین، شاید خدا برساند، آن طلبه رفت نشست.
?آقای کاشانی یک ملاقاتی داشتند یک تاجر شیرازی که از مریدان ایشان بود و در شیراز یک بیمارستان ساخته بود. خدمت ایشان آمده بود، تا نشست، آقای کاشانی به او گفتند: یکی از طلبه های ما سی تومان میخواهد، چون گرفتار است.
?این تاجر شیرازی دست در جیب خود کرد یک چکی درآورد و سی هزار تومان نوشت و خدمت آیت الله کاشانی داد، آیت الله کاشانی گفتند: این چک برای آن درخواستی بود که من کردم، شما هم یک تکانی به خود بده (خودت یک مبلغی پرداخت کن)، آن تاجر شیرازی دوباره دسته چک خود را درآورد و بیست هزار تومان دیگر چک نوشت.
?آشیخ عباسعلی اسلامی گفته بود با پنجاه هزار تومان در تهران یک خانه با وسایل میدادند. آقای کاشانی به آن طلبه اشاره کردند و دوتا چک را به او دادند و فرمودند برو به زخم زندگی خود بزن (با این مبلغ به مشکلات خود رسیدگی کن).
?آشیخ عباسعلی اسلامی گفته بود نزدیک ظهر شد، اتفاقاً هر دفعه ما آن جا می رفتیم اگر نزدیک ظهر میشد آقای کاشانی من را برای ناهار نگه می داشت. آن روز، ایشان چیزی نگفت، ما هم خداحافظی کردیم و رفتیم. بعد از چند روز خدمت ایشان رسیدم و گفتم: آقا چند روز پیش این بنده خدا پنجاه هزار تومان آورد، شما که گاهی میگویید وضع خوبی ندارید، این مبلغ را طوری تقسیم میکردید که به کارهای مختلف رسیدگی می کردید. فرمودند: او، به این مبلغ نیاز داشت، برود بزند به زخم زندگی خود (در مصارف زندگی خود استفاده کند).
?گفتم: آقا یک سؤال دیگر هم دارم و آن اینکه شما آن روز مرا برای نهار نگه نداشتید، و قبلا همیشه تعارف میکردید؟ فرمودند: آن روز ناهار نداشتیم، خود ما هم با بچهها ناهار نخوردیم.
به این کار، کرامت میگویند.
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈