داستان باورنکردنی
روزغدیرومرحوم میرزاجوادملکی
مرحوم حضرت آیت الله العظمی اراکی خودشان برای بنده نقل کردند مرحوم میرزا جواد آقای ملکی جوانی داشت هیجده، نوزده ساله ایشان می فرمودند تازه دو طرف صورتش کمی محاسن در آمده بود . طلبه ای فاضل و معمم بود اتفاقا مرحوم ملکی تبریزی در روز غدیر مجلسی داشت و عده ای را برای نهار نگه می داشت .
آقازاده ایشان می روند در آب انبار منزل استکانها را بشویند . گویا آجری از آجرهای اطراف آب انبار از زیر پایش در می آید و ایشان با سر می رود توی آب و خفه می شود . یکی از اهل خانه می رود و منظره دلخراشی را در آب انبار می بیند کم کم از اندرون منزل سر و صدای گریه بلند می شود و صدا به قسمت بیرونی که مهمانان بودند، می رسد آیت الله میرزا جواد آقا خود برخواستند و رفتند اندرونی و چه گفتند معلوم نشد ولی زنهاتت را ساکت کردند و به خصوص آیت الله اراکی می فرمودند حاج میرزا جواد آقا تصرف کردند به طوری که زنها دیگر هیچ صدائی نکردند . در حالی که زن بچه مرده را نمی شود به این زودی ساکت کرد .
آن روز ما دیدیم مرحوم ملکی از روزهای دیگر خیلی خوشحال تر بود و مزاح می کردند. ظهر شد و نماز خوانده، سفره را انداختند . ایشان برای نهار دست بعضی ها را می گرفتند که برای نهار تشریف داشته باشند و این دعوت برای نهار هم روی حساب بود .
بعد از اینکه نهار تمام شد فرمودند: امروز حضرت امیر یک عیدی به ما داده است هر کس مایل است در این عیدی شرکت کند تشریف داشته باشد . بعد فرمودند امروز برای جوانان ما چنین اتفاقی افتاده است . این را ایشان هدیه امیرالمؤمنین به حساب می آورد .