امام صادق علیه السلام روایت می کند: «جلوی کاخ هشام بن عبدالملک بن مروان میدانی قرار داشت که در آخر آن میدان عده ای از مردم نشسته بودند، پدرم فرمود: اینان کیانند؟
✅امام صادق علیه السلام روایت می کند: «جلوی کاخ هشام بن عبدالملک بن مروان میدانی قرار داشت که در آخر آن میدان عده ای از مردم نشسته بودند، پدرم فرمود: اینان کیانند؟
دربان کاخ هشام گفت: اینان قسّیسان و رهبانان هستند و این مرد عالم آنان است که در هر سال یک روز برای آنان می نشیند و از او استفتا می کنند و او برایشان فتوا می دهد.
در این وقت، پدرم صورتش را با ردایش پیچید تا او را نشناسند، من نیز چنان کردم و به سوی جمعیِِت رفته و در بین آنان نشستیم. این خبر به گوش هشام رسید، به یکی از علمای خود امر کرد که در آن مکان حضور یابد تا ببیند پدرم چه می کند. آن مرد با تعدادی از مسلمانان به سوی ما آمده و آن دانشمند مسیحی که از فرط پیری ابروهای خود را که بر دیده اش افتاده بود با حریری بر پیشانی خود بسته بود و همه قسّیسان به او سلام کرده او را در صدر مجلس نشاندند.
اصحابش، پدرم و من او را احاطه کردیم. وقتی به حاضران نظر کرد، رو به پدرم گفت: «آیا از مايی یا از این امت مرحومه(مسلمانان)؟ پدرم فرمود: از این امت مرحومه هستم.
گفت از کدام گروهی از علمایشان یا از جهّالشان؟ پدرم فرمود: از جهّال نیستم. آن مرد مضطرب شد و گفت: آیا از تو بپرسم؟ پدرم فرمود: بپرس.
⬅️#اولین_سؤال
عالم مسیحی: شما ادعا می کنید که اهل بهشت می خورند و می آشامند، ولی بول و غایط ندارند؛ آیا بر این ادعای خود شاهدی از دنیا دارید؟
امام باقر علیه السلام: دلیل بر این ادعا، جنین در شکم مادر خویش است که می خورد و می آشامد ولی بول و غایط ندارد. آن مسیحی با شنیدن این جواب به شدت مضطرب شد و رو به پدرم کرده و گفت: مسئله ای دیگر می پرسم، امام اظهار آمادگی فرمودند.
⬅️#دومین_سؤال
شما مسلمانان از کجا ادعا می کنید که میوه های بهشتی کاستیناپذیر و تر و تازه موجود و نابود نشدنی نزد اهل بهشت است؟ آیا شاهدی در دنیا وجود دارد؟
امام باقر علیه السلام: دلیل بر مدعای ما همین خاک دنیای ماست که پیوسته برقرار، تر و تازه، موجود و نابود نشدنی نزد همه اهل دنیاست.
⬅️#سومین_سؤال
و سؤالی دیگر می پرسم. به من خبر بده از ساعتی که نه از شب است نه از روز. امام باقر علیه السلام: آن همان ساعت بین طلوع فجر تا طلوع خورشید است که در این ساعت گرفتاران آرامش می یابند.
با شنیدن این جواب نصرانی فریادی کشید و گفت: یک مسئله باقی است. قسم به خدا که هرگز نتوانی جواب آن را بدهی. امام فرمودند: مسلماً قسم دروغ خورده ای.
⬅️#سؤال_آخر
دانشمند نصرانی: به من از دو مولود خبر بده که در یک روز به دنیا آمدند و در یک روز از دنیا رفتند در حالی که یکی پنجاه سال عمر کرد و دیگری صد و پنجاه سال.
امام باقر علیه السلام: آنان عزیر و عزیره بودند و چون به 25 سالگی رسیدند، عزیر سوار بر درازگوش خود از قریه انطاکیه می گذشت که دید به کلی ویران شده است، گفت: چگونه خداوند این قریه را بعد از نابودیش دوباره زنده می کند؟
با آنکه خداوند او را برگزیده بود و هدایتش کرده بود، وقتی چنین سخنی گفت خداوند بر او خشم گرفت و او را به مدت صد سال میراند به خاطر سخن ناشایستی که گفته بود و دوباره او را با درازگوش و غذا و نوشیدنیش به عینه زنده کرد.
پس نزد عزیره بازگشت ولی عزیره برادرش را نشناخت، اما مهمان او شد. فرزندان عزیر و فرزندان فرزندانش به نزد او می آمدند در حالی که او خود جوانی 25 ساله بود. عزیر پیوسته از عزیره و فرزندانش یاد می کرد و خاطراتی از آنها نقل می نمود و می گفت آنان هم اکنون پیر شده اند.
عزیره که 125 ساله بود گفت: من جوانی در 25 سالگی ندیدم که از جریان بین من و برادرم در ایام جوانی ما داناتر باشد، تو ای مرد ! آیا از اهل آسمانی يا از زمین؟
عزیر گفت: ای عزیره من عزیرم که خداوند بر من خشم گرفت و به خاطر سخن ناهموارم صد سال میراند تا هم مجازاتم کرده باشد و هم بر یقینم بیفزاید و این همان درازگوش و غذا و نوشیدنی من است که با آن از منزل خارج شده بودم و اکنون خداوند مرا به همان صورت اعاده کرده است. عزیره سخنانش را پذیرفت. پس عزیر 25 سال دیگر با آنان زندگی کرد و بعد هر دو در یک روز از دنیا رفتند.
در این وقت دانای نصرانی برخاست و دیگران هم برخاستند و رو به حاضران کرد و گفت: شما کسی را آوردید که داناتر از من است و او را نزد من نشاندید تا از من هتک حرمت کند و رسوایم سازد، کسی که داناترین مسلمانان است چون به علوم ما احاطه دارد ولی ما به علوم آنان مسلط نیستیم. به مسیح سوگند که با شما یک کلمه هم سخن نخواهم گفت.»
?جلاءالعیون؛علامه ملا محمدباقر مجلسی