جناب حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ عبدالقائم شوشتری نگاشته اند:
جناب حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ عبدالقائم شوشتری نگاشته اند:
برای اولین بار در مشهد مقدس خدمت ایت الله حاج سیدمحمود مجتهد سیستانی بودم. در مقابل ایشان کتابی بود به نام «دو چوب و یک سنگ» با اشاره به کتاب فرمودند: صاحب این کتاب از عرفای محترم گیلان بوده است و در رحیم آباد رشت می زیسته، شاگرد مرحوم ایت الله سید موسی زرآبادی بوده و اسم اعظم را نیز می دانسته است.
در همسایگی ایشان بیوه زنی فقیر زندگی می کرده است که قوت غالب او و بچه هایش از شیر گاوش تأمین می شده. روزی آن عارف از منزل بیرون می اید می بیند زن همسایه و بچه هایش به شدت گریه می کنند. می پرسد: چه شده؟
جواب می دهند که: گاومان مرد و ما هم از شیرش محروم شدیم و حتی فرصت ذبح کردن آن را نیافتیم و از گوشتش هم بی نصیب ماندیم.
ایشان آهسته اسم اعظم را تلاوت می کند و با نوک پا به گاو می زند گاو زنده می شود، و بچه ها شادمانی می کنند دو یا سه روز بعد از آن، استادش، ایت الله سیدموسی زرآبادی که ساکن قزوین بوده است نامه ای برای ایشان می فرستد با این پیام:
«تو چرا اسم اعظم را در چنین مورد کوچکی به کار بردی؟ تو تا یک ماه دیگر می میری. وصیتت را بنویس» این حکایت، نداشتن ظرفیت در پاس داشت اسرار الهی بود.