#شهیدجاویدالاثرحسن_بادرام(سعید بادرام)
?چهـار بـرادر داشتـم, اولیـن نفر که پایـش به جبهہ باز شـد صمـد بود. چند روزے بـود کہ به مرخصےامـده بود. گفتم داداش حواسـت باشہ رفتے جبهه, شهیـد نشے برگردے!
سعید که برادر کوچک بود و ان روزها وردست پدر گـچ ڪاری می کرد, گفت:مگہ ڪسےڪہ #شهـید میشه بر می گرده؟?
حرف عجیبی بود, فکر نمےکردم معنی خاصے هم داشـتہ باشـد.?
تا روزے ڪه شهـید شـد وهیچ وقت #برنگـشت…
?مـن فـرمانده گردان بودم.
سعـید هم بسیجے بود و در گـردان خودم. عادت داشتم, وقت های آزادم یا وقـت نـاهار و شام, بروم پیش سعید. یک روز گفت: کاکا, مے دونم ناراحت هم میشے, اما دیگه پیش من نیا!?
با تعجب گفـتم: چرا؟?
گفت اخه همه #بسیجے ها که برادرشـون #فرمـانده نیـست که بهشون برسه, دلـشون میشکنه!
دیگه نرفتم. اعـزام بعدی هم خودش رفت یک تیپ دیگر تا #گمنام باشد و گـمنام برود.
.
????
#شهیدجاویدالاثرحسن_بادرام(سعید بادرام)
#شهداےفارس