#مزار_شريف _افغانستان
#مزار_شريف _افغانستان
از عجايبى كه در ايران از او مطلع شديم اين است كه كتابى در خزينهى حضرت اميرالمؤمنين-عليه السلام- در نجف اشرف به دست آمده كه در آن دارد: اميرى در بلخ، يكى از ايالات افغانستان به زخم غير قابل علاج مبتلا مىشود.
شبى در خواب حضرت امير-عليه السلام- را مىبيند، حضرت به ايشان مىفرمايد: علاجش روغن “لا و لا” است. بيدار مىشود، به هر كس از علماى مذاهب اسلامى مىگويد: كه روغن “لا و لا” چيست؟ اظهار بىاطلاعى مىكند. تا اين كه یكى از شيعيان(1) آن سامان مىگويد:
من مىدانم. او را نزد امير مىبرند. مىگويد: منظور حضرت، روغن زيتون است.(2)
امير با روغن زيتون مداوا مىكند و خوب مىشود، و آن شخص در اثر اين خدمت از مقربان امير مىگردد،
ولى ديگران از جمله علمای اهل تسنن از روى حسد نزد امير از او شكايت مىكنند كه او از روافض است و به صحابه-از جمله معاويه- دشنام مىدهد. امير، مجلسى با حضور علما تشكيل مىدهد و از ايشان در محضر آنان مىپرسد كه آيا شما به معاويه دشنام مىدهيد؟ وى مىگويد:
بله، نه تنها به او بلكه هر كس قبل از او، خود را خليفه مىدانست يعنى عثمان را هم سب مىكنم، و كسى كه او را جانشين و خليفه خود كرد(=خليفهی ثانى) را نيز دشنام مىدهم، و هم چنين كسى كه او را جانشين و خليفهی بعد از خود گردانيد(=خليفهی اول) را سب مىكنم. در هر حال، بعد از اعتراف او و اثبات ارتدادش در نزد علما و قضاة، و گرفتن اجازهى حكم قتلش از امير، امير گفت: بگذاريد براى ادعاى خود، بينه و دليل اقامه كند و پس از محكوميتش، حكم قتل او را صادر نماييد. از سخن امير اطاعت نمودند و به او گفتند: اقامهی دليل كن، به چه دليل آنها را سب مىكنى؟ پاسخ داد:
شما مىدانيد كه حاتم طايى يك دختر داشت، اين دختر بعد از فوت پدر به خدمت پيغمبر اكرم-صلى الله عليه و آله و سلم- آمد و حضرت به احترام پدر كافر او(=حاتم طايى) كه به جود و احسان معروف بود، يك گله گاو و يك گله گوسفند و شتر به او هديه داد؛ ولى همين پيغمبر اكرم-صلى الله عليه و آله و سلم- بعد از رحلت خود در ميان امت، دختر گرامى خود فاطمهى زهرا-عليها السلام- را به یادگار گذاشت، آيا جا داشت كه حق تنها دختر پيامبر را غصب كنند و به جاى احسان و اكرام به او، فدك را از دست او بگيرند؟! اهل مجلس منقلب شدند و از جمله امير و علما به عزا و گريه پرداختند و تا مدتى كه آن شيعى در ميان آنها بود محترم بود و شايد نوشته باشند كه آنها مستبصر هم شدند. آن آقا سه سال بعد از اين قضيه وفات كرد و از جنازهى او تجليل نمودند و با احترام دفن كردند و بر روى قبر او ضريح و گنبد و بارگاهى ساختند، و مورد احترام و زيارتگاه قرار گرفت. از قضا نام او “على” و نام پدر او “ابوطالب” بود، لذا روى مرقد او نوشته شده:
“هذا قبر على بن ابى طالب.” اينجا قبر و مزار على بن ابى طالب است.
اين مكان همان مزار شريف معروف است كه الآن در افغانستان مورد علاقه و احترام شيعيان مىباشد و چه كرامتها كه از آن ظاهر نگشته! كسى گفته است: شايد ظهور اين همه كرامت به جهت اين است كه آنجا موضع عبادت است. اى كاش آن كتاب كه اين جريان در آن ذكر شده، پيدا مىشد.
1. ظاهراً از علماى شيعهى افغانستان
2. اقتباس از آيهى 35 سورهى نور كه مىفرمايد: “شجرة مبركة زيتونة لا شرقية و لا غربية”
?درمحضربهجت، ج1، ص180