عامل کهنگی جامعه اسلام فرهنگ معاویه ای
غربزدگيِ امروز مي خواهد ما را از عهد حسيني جدا كند. امروز نيز دو عهد و دو جبهه در كار است:
يكي عهد و جبهة حسيني كه حيات انساني را معني دار مي كند، و ديگري عهد و جبهة ترس و پوچي كه همه زندگي را تباه مي كند. حسين (علیه السلام) كهنه شدني نيست، اما عامل كهنه شدن جامعه اسلامي، نزديك شدن به فرهنگ معاويه است- و نه در اثر مرور زمان - براي كساني كه به عهد نبوي وصل هستند حسين(علیه السلام) هميشه زنده و جاويد است و فقط عهد نبوي است كه تازه است و تازه ميماند و فهميدن اين مطلب تنها از طريق حكمت و نهضت حسيني ممكن است و لاغير.
وقتي فرهنگ اموي همه روابط را اشغال كرد و زندگي بر اساس ذوق اموي، عادت جامعه شد؛ براي انسان، تنها و تنها، انتخاب يكي از راههاي ناحق باقي مي ماند، مگر اينكه حسينوار بر اصل فرهنگ اموي شورشي صورت بگيرد و راه جداگانهاي مطرح شود.
در فرهنگ معاويه اي فكر و اخلاق و تربيت و ادب همه رُمي شد و هيچكس نفهميد كه حقيقت اسلام در حال از بين رفتن است و حتي كسي متوجّه نشد آن نمازي كه در فرهنگ معاويه خوانده مي شود، نماز نيست، چنان كه حجّش نيز حج نيست. در اردوگاه حسين(علیه السلام) و با ملاكي كه حسين مي دهد، فرهنگ رُمي همه چيزش باطل و شيطاني است. بهداشت فرهنگ «رُمي معاويهاي»؛ يعني فاصله گرفتن از ملكوت و مقصد را «تن» انگاشتن و بيشتر بر جنبة حيوانيت خود پرداختن.
ولي همان بهداشت در فرهنگ حسيني«مِنَ الاْيمان» است. راستي چه ساده اند آنهايي كه ميخواهند با آشتي با فرهنگ غرب، حقّي و حقّانيتي را براي انقلاب اسلامي حفظ كنند و از اين طريق به اسلام و انقلاب اسلامي آبرو بدهند. ارزشهاي جهتدهنده و واقعي از درون فرهنگ كفر صادر نمي شود، بلكه از درون فرهنگي برمي خيزد كه تسليم زندگي پوچ دنيازدة اموي نشده است.
انساني كه پوچي خود را نمي خواهد، ولي شرايط پوچگراييِ فرهنگ اموي را پذيرفته، راه جديدي پيشنهاد نمي كند و از انحرافي به انحرافي ديگر پابهپا مي شود و حسين(علیه السلام) مقابل فرهنگ اموي مي ايستد و عالَم ديگري را پيشنهاد مي كند كه سراسر، غير فرهنگ اموي است، نه اينكه با چند انتقاد جزيي بخواهد با آن فرهنگ روبهرو شود.
اصلاً عالَم حسين(علیه السلام)، عالم ديگري است و برعكس؛ فرهنگ غيرالهي، سراسرش پابهپا شدن از خطايي به خطايي ديگر است. و تا زير سقف چنين فرهنگي هستيد از ستوني به ستون ديگر پناه برده ايد، ولي از اين فرهنگ آزاد نشده ايد چون عالَمتان عالَم فرهنگ رُمي است.
بايد عالَمتان عالَم حسيني شود تا نجات پيدا كنيد. اينجاست كه شما ميبينيد در جامعة غربزده، همواره كارشناسي مي آيد بقيّة كارشناسان را تحقير مي كند و خودش به گمان خود حرفي صحيح مي آورد و بعد كارشناس ديگري مي آيد و قبلي را تحقير مي كند، چراكه فرهنگي كه به معصوم وصل نباشد، كارش از خطايي به خطايي ديگر پناه بردن است.
پی نوشت:
کربلا مبارزه با پوچی ها اصغر طاهرزاده
مبارزه با ترس ها درسی که ابا عبدالله به ما میدهد..
در شرايط ترس، وقتي انسان بيمحتوا شد ديگر اراده نميكند تا هر طور كه خودش خواست زندگي كند. انسان بي محتوا فقط به زيستن فكر مي كند و نه به چگونه زيستن، و به صِرف ماندن مي انديشد، ماندن را زندگي مي پندارد. و صِرف ضرورتِ زيستن، او را در برابر واقعيت، تسليم و خاضع مي كند و معاويه چنين حالت رواني را كه جامعه را فرا گرفته مي شناسد و نه تنها درصدد درمان آن نيست بلكه تلاش مي كند پاية حكومت خود را بر چنين روان اجتماعي بنا كند. او آرزويي بهتر از اين ندارد كه مردم در همين شرايط فكري بمانند.
معاويه؛ كسي نبود كه همه او را بپذيرند ولي كاري كرده بود كه اين نپذيرفتن، براي او مشكلي بهوجود نياورد و همه تسليم او شوند، به اين معني كه باور كنند در برابر او نمي توان كاري كرد. و لذا بسياري از صحابه و تابعان به امامحسين(علیه السلام) مي گفتند: كاري نمي توان كرد. و حسين(علیه السلام) آمد كه كاري بكند و شعار «كاري نميتوان كرد» را كه امنيّت فرهنگ معاويه در آن نهفته است، بشكند. و حالا همين فرهنگ بعد از مرگ معاويه هم ادامه داشت.
وقتي تفكّر و علم و دين، مدار و محور زندگي انسان و جامعه نباشد، چنين انسان و جامعه اي خيلي زود با ترس به خضوع ميآيد و حتي براي فرار از حيطه وحشت، به تملّق مي افتد و چاپلوسي و محبّت به شخص ستمگر را پيشه ميكند. و خودكامگان در اين شرايط بدون هيچ مقاومتي، ابتكار عمل را در دست دارند و به قيمت ترسي كه ايجاد كرده اند در امنيت زندگي مي كنند. و حسين(علیه السلام) در چنين شرايطي زندگي خود را بر اساس توكّل و علم و ايمان، انتخاب مي كند و جوّ زمانه، او را از خود باز نمي ستاند و به وضع موجود صحّه نمي گذارد.
رمز بهكار نشستن حيلههاي معاويه از آنجاست كه مسلمانان پس از جنگ و كشورگشاييهاي طولاني در زمان خليفة دوم، از كمالات معنوي خالي شدند و معاويه به كمك چنين افراد عملزدهاي با فرهنگ علوي روبهرو شد، مردمي كه بيش از دهسال فقط جنگيده اند، آن هم چه جنگي! جنگي كه خليفة دوم دستور داده است «حَيَّ عَلي خَيْرِ الْعَمَل» را از اذان حذف كرده اند تا نماز بهترين عمل قلمداد نشود و جنگ و كشورگشايي مقصد اصلي مردم بماند.
در زمان معاويه همه چيز برمبناي ترس تنظيم شده است. معاويه بر اساس ترس بيعت مي گيرد، ترس، حافظ نظم زمانه شده است و ترسوهاي چاپلوس ميدان داران چنين نظامي هستند، حتي معاويه خوب ميداند كه در زمان خلافت علي(علیه السلام) ميتواند با ترسي كه در حوزة حكومت آن حضرت ايجاد ميكند مقاومت مردم را از بين ببرد و عملاً از طريق غارتهاي بُسْربنارطاتها، در حوزه حكومت حضرت اختلال ايجاد ميكند.[1]
وحشت از عدم رفاه، عامل سكوت و سكون همه افراد شده است. مردمي كه اكنون دهها سال است به تن آسايي و پرخوري خو كرده اند، ترس جدا شدن از آن تن پروري، آنها را به هر كاري مي كشاند و به هر تسليمي تن درمي دهند.
اكثر صحابه در اثر فتوحات و جنگهاي طولانيِ زمان خليفة دوم داراي مال و كنيز و باغهاي بسياري شده بودند و معاويه ميداند كه اينها دلبسته اموالشان هستند و لذا با حسين(علیه السلام) كنار نمي آيند و حتّي آنچنان مشغول زندگي اند كه نمي توانند به راه ديگري فكر كنند. و آگاه نيستند راه گريزي از اين نوع زندگي هست يا نه؟ در چنين شرايطي آنچه مطرح نيست فكر كردن و نسبت به روند جامعه آگاهي داشتن است. مشغول زندگي شدن و زندگي را به عنوان يك گرفتاري پذيرفتن و خود را در چنگال آن افكندن، خودآگاهي را از افراد ميگيرد و ديگر نميتوانند خود را در ماوراء روزمرّگيها تحليل كنند، و اينجا ديگر نصيحت و وعظ هم كارساز نيست.
امامحسين(علیه السلام) براي هميشه عاملي شد كه معني خودآگاهي را در هر عصري به انسانها آموزش دهد تا متوجّه شوند از راه دين، و به روش حسين(علیه السلام) ميتوان در هر زماني خودآگاهانه زندگي كرد و همواره اتّصال عهد خود را با حقيقت و با نبوّت محفوظ داشت و متوجّه بود سايه سياه تبليغات اموي نبايد ما را از عهد نبوي غافل كند و به پوسيدگي در زندگي بكشاند.
هر انساني تا آگاهي به زمان خود نداشته باشد و راه رهايي از طلسم زمانه را نشناسد نميتواند درست زندگي كند. و عظمت نهضت امامحسين(علیه السلام) در اين است كه خودآگاهي لازم را براي شناخت و تحليل همان عهدي كه در آن زندگي مي كنيم به ما مي دهد.
مَشْي و روش دشمنان ما، مَشْي و روش ترس و رعب و پوچ كردن زندگي و گرم كردن بازار سازش و چاپلوسي بوده است، و تنها راه مقابله با آن، راه اباعبدالله(علیه السلام) است، تا بتوانيم حيله هاي دشمنِ اموي رُمي را با خودآگاهي به شرايط تاريخي خود، درست تحليل كنيم و طعمة نقشههاي او قرار نگيريم، چراكه او واقعاً پيچيدهتر از آن است كه بتوان با عقل خود و بدون نور حسين(علیه السلام) از آن حيلهها گذشت.
اباعبدالله(علیه السلام)با روش خود، ما را به آنچنان خودآگاهي ميرساند كه هيچ وقت تلاش و تحركِ مطابق با آن روش، به شكست منتهي نمي شود. و دشمن امروز بشريّت، همان دشمن حسين(علیه السلام) است در كربلا. و حسين(علیه السلام) بهعنوان معصومي آمده تا ريزهكاريهاي فرهنگ دشمن را با تمام ابعادش به ما نشان دهد و نيز راه مقابله همهجانبه با آن را به ما بنماياند. و بقية ائمه(علیهما السلام) نيز حافظ رسالت كربلا بوده اند؛ كربلايي كه ميتواند ماوراء ترسي كه دشمن ايجاد ميكند، به انسان قدرت انتخاب صحيح بدهد.
پی نوشت:
[1] - كتاب «الغارات» غارتهاي سربازان معاويه را از سرزمينهاي اسلامي كه زير حوزه نفوذ علي(علیه السلام) است، بيان ميكند.
کربلا مبارزه با پوچی ها اصغر طاهرزاده
آشنايي نه غريب که جانسوز من است
عُمّان ساماني«رحمةاللهعليه» آن شاعر عارفِ آستان امام حسين(علیه السلام). در کتاب شريف گنجينةالاسرار ميگويد: اباعبدالله(علیه السلام)در شب عاشورا به اصحاب خود فرمودند: که شما آدميت خود را در حين توجه به روزمرّگيهاي زندگي فراموش کردهايد و فردا بناست آن آدميت را که در عهد الست به آن اقرار کرديد، نمايش دهيد. ميگويد حضرت سيدالشهداء(علیه السلام):
با لب خود گوششان انباز کرد دُر ز صندوق حقيقت باز کرد
جملهراکرداز شرابعشقمست يادشان آورد آن عهد اَلَست
گفت شا باش اين دل آزادتان باده خوردستيد بادا يادتان؟
يادتان باد اي فراموش کردهها جلوهي ساقي زپشت پردهها
يادتان باد اي به دِلْتان شور مِي آن اشارتهاي ساقي پي ز پي
کاينخمار آن باده را بُد در قفا هانوهان! آن وعده را بايد وفا
يعني آن تعهّد عَهد اَلَست را که در پنهانِ غيب اقرار کرديد حال در آشکارا اظهار بنماييد و اصحاب سيدالشهداء به حق، آدميت را به صحنهي کربلا به تمام معنا به نمايش گذاردند. به همين جهت در زيارت عاشورا فقط به اباعبدالله(علیه السلام) سلام نميدهيم، بلکه به اصحاب آن حضرت هم سلام ميدهيم و اين سلام نشانگر مقام عظيم اصحاب اباعبدالله(علیه السلام)است، حتي ائمه(علیهم السلام) که زيارت عاشورا را اظهار داشتهاند، به اصحاب آن حضرت سلام دادهاند.
به هر صورت، عرض بنده آن است که اي انسانها، قبل از آن که اسم و جسمتان مطرح باشد، آدميتتان مطرح است و تو اي انسان، آدميت هستي، هر چند فراموش کردهاي. پس به درياي بينام و نشان آدميت برگرد و آدميت يعني امام معصوم، يعني انسان کامل. اصلاً وجود امام معصوم نمايش و مُذَکِّر مقام اصلي ما است که در عهد الست در آن وارد شديم.
بايد متوجه مقام اباعبدالله(علیه السلام) شد و در آن مقام عزيز سير کرد. آنگاه آرامآرام ملاحظه ميکنيد که «آشنايي نه غريب است که جانسوز من است» احساس ميکني با آن حضرت يک آشنايي عميق روحي و روحاني داري، زيرا از طريق اين سير، به آدميت دست مييابي، از طريق زيارت عاشورا و نظر به حضرت سيدالشهداء(علیه السلام) بايد کار به اينجا بکشد. کربلا براي اين است که آدمها، آدميت گمشدهي خود را از طريق دلدادگي به مقام اباعبدالله(علیه السلام) و از طريق امثال زيارت عاشورا به دست آورند، بقيهاش فرع است.
پی نوشت:
اصغر طاهرزاده زیارت عاشورا اتحادی روحانی
جايگاه اشک براي امام حسين(علیه السلام)
قضيهي کربلا يک فرهنگ فوق العادهاي است، انسانِ کاملي به صحنه آمده است و مأمور است در راستاي ادامهي نهضت خود موضوع اشک بر شهداي کربلا را جهت اصلاح بشريت به نحوي خاص جزء مأموريت خود قرار دهد به همين جهت در روايات متعدد روي گريه براي شهداي کربلا تأکيد شده است.
حتي از قبل مشخص است که حضرت اباعبدالله(علیه السلام) چنين مأموريتي را به عهده دارند. در روايت داريم حضرت اميرالمؤمنين(علیه السلام)به امام حسين(علیه السلام)فرمودند: «يَا عَبْرَةَ كُلِّ مُؤْمِنٍ فَقَالَ أَنَا يَا أَبَتَاهْ؟ فَقَالَ نَعَمْ يَا بُنَي»؛[1] اي عاملِ اشک هر مؤمني! امام حسين(علیه السلام) سؤال کردند، مرا ميفرمائيد اي پدر؟ حضرت فرمودند: آري اي پسرم.
چون اين اشک، اشک جبران آن کمالي است که از آن دور افتادهايم و امام حسين(علیه السلام) و اصحاب آن حضرت ما را متوجه آن کمال مينمايند. حضرت سيدالشهداء(علیه السلام) ميفرمايند: «أَنَا قَتِيلُ الْعَبْرَةِ لَا يَذْكُرُنِي مُؤْمِنٌ إِلَّا اسْتَعْبَر»[2] من كشتهام براى اشك، هيچ مؤمني يادم نمي كند مگر آنكه گريه خواهد کرد.
اشكي كه در شيعه هست با ناراحتيهاي عاطفي و احساساتي فرق اساسي دارد، اشك براي حسين(علیه السلام) عامل رابطهي انسان با مقاصد قدسي است و لذا نه تنها شادي و نشاط را از شيعيان نميگيرد، بلكه شادي و نشاط در زندگي شيعيان موج ميزند. ولي نبايد آن را با لذتگرايي يكي گرفت، زيرا تفاوت زيادي است بين آن شادي كه با پرهيزگاري همراه است و روح معنوي دارد با آنچه امروز در غرب هست كه لذتگرايي، مقصد و معبود شده است. در شيعه، شور زندگي با يادآوري غمِ غربت نسبت به عالم قدس همراه است و با فرهنگِ «مرگآگاهي» راه خود را از قهقهههاي اهل غفلت جدا كرده و سعي دارد خود را در فرحِ حضورِ با حق حفظ كند و اشك بر حسين(علیه السلام)طلب آن فرح است و آنهايي كه غمِ غربت در اين دنيا را ميشناسند، ميفهمند حزن مقدس چه حلاوتي دارد و مواظباند گرفتار لذتگرايي و خوشگذرانيِ اهل دنيا نشوند و از ارتباط با حقايق وجودي عالم محروم نگردند.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «كُلُّ عَيْنٍ بَاكِيَةٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَّا عَيْنٌ بَكَتْ عَلَى مُصَابِ الْحُسَيْن»؛[3] هر چشمى فرداى قيامت گريان است غير از چشمى كه در مصيبت حسينu گريه كند.
روايت فوق از شدت تأثير اشک بر امام حسين(علیه السلام) در عميقترين ابعاد انساني خبر ميدهد که در قيامت ظاهر ميشود.
آنکس که عاطفهي خود را درست مديريت کند و بخواهد بهترين مصداق را جهت تغذيهي عواطف بيابد، ميپذيرد اشک براي اباعبدالله(علیه السلام) موجب صيقل قلوب و گشادگي روح ميشود و عامل رشد ايمان و حفظ آن از يک طرف و دوري از دنيا و صفات رذيله از طرف ديگر ميگردد.
اشک براي حسين(علیه السلام) موجب احياء قلوب و آزادي عقل از اسارت هوسها و غفلتها است. در عين عطوفشدن، شجاعت بهبار ميآورد. و اين قصهي مؤمني است که «سلاحُهُالْبکاء» اسلحهي او اشک است، پس آن اشکي که اسلحهاي براي مقابله با دشمن دروني و بيروني نباشد، اشک بر حسين(علیه السلام) نيست.
مقصد اين است که از طريق زيارت عاشورا شرايط تماس با مقام امام حسين(علیه السلام)براي ما برقرار شود، مانند نماز. شما در نماز الفاظ و معاني را واسطه ميگيريد تا از آن طريق، جانتان به قرب الهي دست يابد. در ابتداي سورهي حمد، وصف پروردگار را به قلبت القاء ميکني که همهي حمدها، حمدِ کمالاتِ خداست، زيرا همهي کمالها از او صادر شده است. سپس اظهار ميداري «اَلرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ»؛ تا مقام اُلُوهِيت خداوند را در تجلي اسماء «رحمان» و «رحيم» در قلب استوار کني و بعد اظهار مقام بندگي و پرستش و اُنس با پروردگار خود را در ميان ميگذاريد و در انتها شروع ميکنيد به ارائهي نيازها.
در زيارت عاشورا هم همين کار را ميکني. اول به مقام اباعبدالله(علیه السلام) سلام ميفرستي و قلب را متوجه مقام سراسر کمال آن حضرت ميکنيد، که وارث پيامبر(صلی الله علیه و آله) و فرزند علي(علیه السلام) و فاطمه(علیها السلام) است و ادامهي آن فرهنگ ميباشد. و بعد اظهار ارادت ميکنيد که مصيبت شما، مصيبت ماست، آنهايي که با شما مقابله کردند مورد تنفّر ما هستند و دوستي شما سرمايهي ماست. و سپس در خواستهايتان را مطرح مينمائيد و مقام مَعيت با آنها را طلب ميکنيد و مقام محمود را ميخواهيد.
فرمودهاند زيارت عاشورا را از دور يا نزديک ميتوانيد بخوانيد[4] و نيز فرمودهاند زيارت عاشورا در زمرهي زيارات مطلقه است، يعني اختصاصي به روز خاص ندارد[5] با توجه به اين دو امر زيارت را اين گونه شروع ميکنيم:
(السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ)
در اين جمله در واقع روحتان را به سوي آن مقام سير ميدهيد و براي صعود جان خود به عالَم معنا نردبان ميسازيد و با اين نيت بر حضرت سيدالشهداء(علیه السلام) سلام ميفرستيد. همچنان که خداوند بر پيامبرانش سلام ميفرستد و به عنوان نمونه ميفرمايد: «سَلَامٌ عَلَى إِبْرَاهِيمَ»؛[6] و يا ميفرمايد: «إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا»؛[7] يعني حال که خدا و ملائکهي او بر پيامبر(صلی الله علیه و آله) سلام و صلوات ميفرستند پس شما هم اي مؤمنين بر او صلوات بفرستيد و سلام گوئيد و تسليم او باشيد. چنانچه ملاحظه ميفرمائيد سلام بر محمد و آل محمد(صلی الله علیه و آله)دستور خودِ خداوند است[8] سلام به معني تسليم محض و عشق و اخلاص و مودت و زيارت است و يک نوع توسل به آن ذات مقدسي است که به زيارتش ميپردازيد. سلام هم تحيت است و هم اعلام آشتي و هم به معني تسليم محض است و خطاب به امام حسين(علیه السلام) عرض ميکنيم و اعلام مينماييم که با او و مکتب آن حضرت آشتي هستيم و همراه او ميباشيم و لذا اين سلام موجب مسئوليتي در ما ميشود تا جان و مال خود را در اختيار راه امام حسين(علیه السلام) قرار دهيم.
سلام بر ائمه(علیهم السلام) موجب ترفيع درجه از طرف خدا براي آنها است و به جهت آن که واسطهي فيض الهي هستند، آن سلام براي ما نيز عامل رفعت درجه خواهد شد. مثل سلامي که در نماز به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ميدهيم و ميگوئيم: «اَلسَّلامُ عَلَيکَ اَيهَا النَّبِي وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَکَاتُه».
امام حسين(علیه السلام) را با عنوان «اباعبدالله» خطاب ميکني، يعني پدر بندگان خدا، تا متوجه باشي مشغول زيارت بندهي مقربي هستي که در اثر بندگي خدا به مقام سلطنت الهي رسيده و شدت مظلوميتش در راه خدا، او را به سرپرستي بندگان خدا نايل کرده است.
(السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ)
قلب خود را متوجه امامي ميکني که فرزند پيامبر(صلی الله علیه و آله) و وارث علم آن حضرت است. ولي باز مطلب را به اينجا ختم نميکنيد و به بقيه مقامات آن حضرت نظر مينمائيد، از جمله آن که او فرزندِ وارثِ مقامِ ولايت و وصايت است. و ميگوييم:
(السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ ابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيِّينَ)
سلام بر تو اي حسين(علیه السلام) که فرزند به حقِّ اميرالمؤمنين(علیه السلام) و فرزند آقا و سرور همهي وصيينِ رسولالله(صلی الله علیه و آله) هستي، آنهايي که خداوند به امت توصيه کرد به آنها مودت و محبت داشته باشند و از آنها هدايت بگيرند[9] و لذا از اين طريق جهت ارادت دل را به سوي آن حضرت رهسپار مينمائيد و در ادامه ميگوئيد:
(السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ فَاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ)
اول نظر ميکنيم به مقام عظماي فاطمهي زهرا(سلام الله علیها) که ناگفتني است و بعد نظر ميکنيم به اباعبداللهالحسين(علیه السلام) از آن نظر که فرزند و وارث مقام آن بانوي بزرگ اسلام است، بانويي که سيده و سرور همه زنان عالَم است. براي هر زني هر مقامي که ممکن است به آن دست يابد، حدّ کمالش براي آن بانوي بزرگ اسلام محقق شده و حسين(علیه السلام) وارث همهي آن مقامات است و سلام بر تو اي حسين که وارث آن مقامات هستي و در آينهي وجود تو کمالات همهي انبياء و اولياء و اصفيا به نمايش آمده است.
پی نوشت
[1] - «بحارالأنوار»، ج 44، ص: 280.
[2] - «أمالي الصدوق»، ص 137. المجلس الثامن و العشرون.
[3]- «بحار الأنوار»، ج 44، ص 293.
[4] - «المزار»، ص 178.
[5] - به مقدمهي کتاب «شفاء الصدور في شرح زيارت العاشور» از علامه ميرزا ابوالفضل تهراني رجوع شود.
[6] - سورهي صافات، آيهي 109.
[7] - سورهي احزاب، آيهي 56.
[8] - پيامبر خداf ميفرمايند: «لا تصلّوا عليّ صلاة مبتورة إذا صلّيتم عليّ، بل صلّوا على أهل بيتي و لا تقطعوهم منّي فإنّ كلّ سبب و نسب منقطع يوم القيامة إلّا سببي و نسبي» (دُررالأخبار ، ص 72) هرگاه بر من صلوات فرستيد، صلوات ناقص و ناتمام نفرستيد بلكه صلوات بر اهل بيت من هم بفرستيد و آنان را از من جدا نكنيد همانا هر سبب و نسبى روز قيامت قطع مىگردد مگر سبب و نسب من.
[9] - به کتاب «مباني نظري و عملي حبّ اهل البيتu» از همين مؤلف رجوع شود.
ذهنیت منفی در روایات
يكی از زيان های فردی سوءظن اين است كه شخص بدگمان به دليل عدم اعتماد به مردم، هميشه در رنج و ناراحتی بسر می برد و به گمان بد خود ديگر كسی را نمی يابد كه با او معاشرت كند، چون افراد بدبين به خاطر ترسی كه از مردم دارند و آنان را مورد اعتماد خود نمی دانند، جز اين كه گوشه نشينی اختيار كرده و دور از اجتماع زندگی كنند و به طور كلی روابط خود را با مردم قطع نمايند، چاره ای ندارند زيرا از همه می ترسند.
حضرت علی عليه السّلام فرمود: مَن لَم يَحْسِنْ ظَنّهُ اِسْتَوْحَشَ مِن كُلّ أَحَدٍ؛ كسی كه بدبين است از همه وحشت دارد. ۱
سوءظن غيبت قلبی است:
زيان فردی ديگری كه سوءظن دارد اين است كه گمان بد، خود نوعی غيبت قلبی است. علمای اخلاق سوءظن را يكی از مصاديق غيبت قلب می دانند، به اين معنی كه اگر انسان در دل و ضمير خود نسبت به برادر مسلمانش بدبين شد در دل از او غيبت كرده است و از ديدگاه دين مقدس اسلام، گذشته از ممنوع بودن گناه، فكر گناه نيز ناپسند است چون فكر گناه سبب می شود كه انسان صفای روح خود را از دست بدهد.
امير مؤمنان حضرت علی عليه السّلام فرمود:
مَن كَثُرَ فِكْرُهُ فِي المَعَاصِی دَعَتهُ إِلَيهَا؛كسی كه زياد در باره گناهان فكر كند گناهان او را به سوی خود می كشند. ۲
سوءظن نيز اين گونه است، زيرا اگر كسی نسبت به برادران دينی خود بدگمان شد و به اين بدبينی ترتيب اثر داد ـ يعنی در دل آن را پی گيری كرد و پرورش داد ـ سوءظن او منتهی به غيبت قلبی می شود.
اختلال در امور اجتماع:
مردم بايد در معاشرت خود نسبت به يكديگر حسن ظن داشـته باشند، كه اگر حسن ظن و اعتماد متقابل نباشد چرخ زندگی از كار می افتد و ادامه فعاليت و همكاری برای مردم دشوار می شود، زيرا در اجتماعی كه مردم به يكديگر اطمينان نداشته باشند نمی توانند روابط خوب و پايداری ميان خود برقرار سازند.
گسستن رشته الفت در اجتماع:
يكی از زيانبارترين نتايج سوءظن اين است كه رشته الفت و مودّت مردم را از هم می گسلد و بين آنان تفرقه و جدايی به وجود می آورد.
حضرت علی عليه السّلام فرمود:
مَن غَلَبَ عَلَيهِ سُوءُ الظّنّ لَم يتْرَكْ بَيْنَهُ وَبَيْنَ خَليلٍ صُلْحًا؛بر هر كس بدگمانی غلبه كند هر گونه صلح و صفا بين او و دوستانش از بين می رود. ۳
تباه شدن عبادت و ايمان:
از مفاسد ديگری كه سوءظن دارد اين است كه سبب فساد و تباهی عبادت انسان می شود. از اين رو اميرمؤمنان عليه السّلام مردم را از عاقبت اين بلايی كه دامن گير افراد می شود بر حذر داشته و می فرمايد:
إيَّاك أنْ تسِيء الظَّنَّ فإِنَّ سُوء الظَّنَّ يُفْسِدُ الْعِبادة و يُعظِّمُ الْوِزْر؛ از گمان بد دوری كنيد زيرا بدگمانی اثر عبادت را از بين می برد و گناه انسان را بزرگ می سازد. ۴
و نيز فرمود: لااِيمَانَ مَعَ سُوءِ ظَنّ؛ ايمان با سوءظن جمع نمی شود. ۵
و نيز حضرت می فرمايند: آفَةُ الدِّينِ سُوءُ الظَّن؛ سوءظن آفت و مخرب دين است. ۶
ورُوِيَ أَنَّ دَاوُدَ عليه السلام قَالَ يَا رَبِّ مَا آمَنَ بِكَ مَنْ عَرَفَكَ وَلَمْ يُحْسِنِ الظَّنَّ بِك؛ روايت شده حضرت داود عليه السلام به خداوند عرضه می دارد خدايا: كسی كه تو را شناخت و به تو خوش ببن و خوش گمان نبود در حقيقت به تو ايمان نياورده است. ۷
سوءظن منشأ گناهان و صفات ناپسند ديگر:
اميرمؤمنان عليه السّلام فرمود: سُوءُ الظَّنِّ يُفْسِدُ الْأُمُورَ و َيُبْعِثُ عَلیَ الشّرُور؛ بدگمانی درباره مردم كارها را درهم می ريزد و بدي ها را برمی انگيزد و مردم را به بدي ها و زشتي ها وامی دارد. ۸
خلاصه اين كه سوءظن مفاسد زيادی به دنبال دارد كه قرآن مجيد و ائمه معصومين عليهم السّلام از آن نهی كرده اند.
منبع:
۱-غررالحکم،ص254
۲-غررالحکم،ص186
۳-غررالحکم،ص264
۴-غررالحکم،ص263
۵-غررالحکم،ص264
۶-غررالحکم،ص263
۷-مستدرک،ج11،ص248
۸-غررالحکم،ص263
ذهنیت منفی در روایات
يكی از زيان های فردی سوءظن اين است كه شخص بدگمان به دليل عدم اعتماد به مردم، هميشه در رنج و ناراحتی بسر می برد و به گمان بد خود ديگر كسی را نمی يابد كه با او معاشرت كند، چون افراد بدبين به خاطر ترسی كه از مردم دارند و آنان را مورد اعتماد خود نمی دانند، جز اين كه گوشه نشينی اختيار كرده و دور از اجتماع زندگی كنند و به طور كلی روابط خود را با مردم قطع نمايند، چاره ای ندارند زيرا از همه می ترسند.
حضرت علی عليه السّلام فرمود: مَن لَم يَحْسِنْ ظَنّهُ اِسْتَوْحَشَ مِن كُلّ أَحَدٍ؛ كسی كه بدبين است از همه وحشت دارد. ۱
سوءظن غيبت قلبی است:
زيان فردی ديگری كه سوءظن دارد اين است كه گمان بد، خود نوعی غيبت قلبی است. علمای اخلاق سوءظن را يكی از مصاديق غيبت قلب می دانند، به اين معنی كه اگر انسان در دل و ضمير خود نسبت به برادر مسلمانش بدبين شد در دل از او غيبت كرده است و از ديدگاه دين مقدس اسلام، گذشته از ممنوع بودن گناه، فكر گناه نيز ناپسند است چون فكر گناه سبب می شود كه انسان صفای روح خود را از دست بدهد.
امير مؤمنان حضرت علی عليه السّلام فرمود:
مَن كَثُرَ فِكْرُهُ فِي المَعَاصِی دَعَتهُ إِلَيهَا؛كسی كه زياد در باره گناهان فكر كند گناهان او را به سوی خود می كشند. ۲
سوءظن نيز اين گونه است، زيرا اگر كسی نسبت به برادران دينی خود بدگمان شد و به اين بدبينی ترتيب اثر داد ـ يعنی در دل آن را پی گيری كرد و پرورش داد ـ سوءظن او منتهی به غيبت قلبی می شود.
اختلال در امور اجتماع:
مردم بايد در معاشرت خود نسبت به يكديگر حسن ظن داشـته باشند، كه اگر حسن ظن و اعتماد متقابل نباشد چرخ زندگی از كار می افتد و ادامه فعاليت و همكاری برای مردم دشوار می شود، زيرا در اجتماعی كه مردم به يكديگر اطمينان نداشته باشند نمی توانند روابط خوب و پايداری ميان خود برقرار سازند.
گسستن رشته الفت در اجتماع:
يكی از زيانبارترين نتايج سوءظن اين است كه رشته الفت و مودّت مردم را از هم می گسلد و بين آنان تفرقه و جدايی به وجود می آورد.
حضرت علی عليه السّلام فرمود:
مَن غَلَبَ عَلَيهِ سُوءُ الظّنّ لَم يتْرَكْ بَيْنَهُ وَبَيْنَ خَليلٍ صُلْحًا؛بر هر كس بدگمانی غلبه كند هر گونه صلح و صفا بين او و دوستانش از بين می رود. ۳
تباه شدن عبادت و ايمان:
از مفاسد ديگری كه سوءظن دارد اين است كه سبب فساد و تباهی عبادت انسان می شود. از اين رو اميرمؤمنان عليه السّلام مردم را از عاقبت اين بلايی كه دامن گير افراد می شود بر حذر داشته و می فرمايد:
إيَّاك أنْ تسِيء الظَّنَّ فإِنَّ سُوء الظَّنَّ يُفْسِدُ الْعِبادة و يُعظِّمُ الْوِزْر؛ از گمان بد دوری كنيد زيرا بدگمانی اثر عبادت را از بين می برد و گناه انسان را بزرگ می سازد. ۴
و نيز فرمود: لااِيمَانَ مَعَ سُوءِ ظَنّ؛ ايمان با سوءظن جمع نمی شود. ۵
و نيز حضرت می فرمايند: آفَةُ الدِّينِ سُوءُ الظَّن؛ سوءظن آفت و مخرب دين است. ۶
ورُوِيَ أَنَّ دَاوُدَ عليه السلام قَالَ يَا رَبِّ مَا آمَنَ بِكَ مَنْ عَرَفَكَ وَلَمْ يُحْسِنِ الظَّنَّ بِك؛ روايت شده حضرت داود عليه السلام به خداوند عرضه می دارد خدايا: كسی كه تو را شناخت و به تو خوش ببن و خوش گمان نبود در حقيقت به تو ايمان نياورده است. ۷
سوءظن منشأ گناهان و صفات ناپسند ديگر:
اميرمؤمنان عليه السّلام فرمود: سُوءُ الظَّنِّ يُفْسِدُ الْأُمُورَ و َيُبْعِثُ عَلیَ الشّرُور؛ بدگمانی درباره مردم كارها را درهم می ريزد و بدي ها را برمی انگيزد و مردم را به بدي ها و زشتي ها وامی دارد. ۸
خلاصه اين كه سوءظن مفاسد زيادی به دنبال دارد كه قرآن مجيد و ائمه معصومين عليهم السّلام از آن نهی كرده اند.
منبع:
۱-غررالحکم،ص254
۲-غررالحکم،ص186
۳-غررالحکم،ص264
۴-غررالحکم،ص263
۵-غررالحکم،ص264
۶-غررالحکم،ص263
۷-مستدرک،ج11،ص248
۸-غررالحکم،ص263