آمدن به كوفه براي حسين(علیه السلام) بهانه است
در فرهنگ معاويه، كسي را دعوت نمي كنند به اينكه خوب شود! هركس همين طور كه هست كافي است، در آن فضا «اِنَّ اَكْرَمَكُم عِندَاللّه اَتقيكُم» حاكم نمي باشد، هر شخصي همين كه به ظاهر انسان است و انسان هم كه محترم است، كافي است. ديگر حسين(علیه السلام ) و معاويه فرقي ندارند، ، هر فكر و عقيدهاي آزاد است، نهتنها آزادي بيان محترم است، هر حرف پوچ و بيربطي نيز محترم است ؛ ولي در فرهنگ و نظام حسيني(علیه السلام ) هر كسي كه باتقوا است محترم است، يعني سخن دين و سخن غير دين، هم ارزش نيستند. نظام معاويه اي نمي گويد سخن دين بي ارزش است، بلكه مي گويد سخن دين، سخن تو و سخن بي ديني سخن او، هر دو محترم هستند و انسانهاي بي حيثيت بدون اينكه مشي خود را تغيير دهند با حيثيت خواهند بود و در چنين شرايطي به خود مي بالند و مشغول زندگي به اصطلاح متمدن خود خواهند شد
اصلاً مي گويند حسين يعني چه؟! حتي صريحاً امام را قسم دادند كه كشور را به هم نريز!
چون ما داريم زندگي خودمان را مي كنيم، زندگيمان هم خوب است يعني حرارت ايمان جايي در زندگيشان ندارد و گم شدن ايمان را نمي فهمند ايمان و اشك بي معنا مي شود، جنگ و جهاد و تقوا و بسيجي نامفهوم ميشود. در اين حال هركس اين آرامش مطلوب نفس امّاره را به هم بزند شورشي و هرج و مرج طلب معرفي مي شود و لذا اراده ملي را ضد او تجهيز مي كنند.
حسين(علیه السلام ) هم اين موضوع را خوب ميداند، آمدن به كوفه براي حسين(علیه السلام) بهانه است، چون وقتي كوفيان از عهد و پيمان خود گذشتند، حسين (علیه السلام) از آمدن منصرف نشد، حسين (علیه السلام) حاضر بود شرايط جبهه را عوض كند، اما مگر وقتي كه از مدينه بيرون آمد، گفت كه من كوفه ميروم؟
خير؛ گفت من براي احياي سنّت جدّ و پدرم ميروم، ميروم تا به سيره جدّ و پدرم زندگي را به مردم معرفي كنم، هنوز هم نه نامي از كوفي ها مطرح بود و نه جريان مسلم بن عقيل پيش آمده بود، پس حسين(علیه السلام) در شرايط جديد -كه كوفه نقض عهد كرده- باز هم حسين(علیه السلام) است و بايد آنچه ميتواند انجام دهد.
وقتي معاويه مرد و يزيد هم هنوز نتوانسته بود كارها را درست به دست بگيرد امامحسين(علیه السلام) بايد چه بكند؟
از يك طرف به او ميگويند هرج و مرج طلب و فرهنگ عمومي هم بدش مي آيد كه كسي خواب آنها را بر هم بزند و از طرف ديگر هم حسين(علیه السلام) آمده است تا آن فرهنگ را بر هم زند. از يك طرف نبايد هرج و مرج طلب باشد و خواب مردم را آشفته نكند و از آن طرف اين تهمت را نبايد بپذيرد، و امّا حسين(علیه السلام) بايد شرايط را دگرگون كند يعني شرايطي را كه يزيد در آن اَمن است بايد به هم بزند و شرايطي به وجود آورد تا مردم در آن ساده زندگي كنند، تا آرام آرام متعالي شوند. اينجاست كه حركات و گفتار و دلسوزي و نصيحت هاي امام(علیه السلام) براي شما معنا دار مي شود، حُرّ به امام مي گويد چرا به سمت كوفه آمدي؟
امام نامه هاي كوفيان را جلوي او مي آورد و مي گويد اگر مي خواهيد من برمي گردم. البته برگشتن امام به اين معنا نبود كه از نهضت حسيني برگردد، بلكه به اين معنا بود كه تهمت شورشگر و هرج و مرجطلب به او بيرنگ شود، تا بتواند جامعه را هدايت كند.
در جنگهاي عرب رسم بر اين است كه اگر فردي زره بپوشد و با اسب وارد ميدان شود، يعني قصد جنگ دارد ولي اگر عمامه داشته باشد و با قبا بيايد، يعني نميخواهد جنگ كند. در صبح روز عاشورا حضرتاباعبدالله(علیه السلام) عمامه بر سر دارند و قبا پوشيدهاند، سوار بر شتر مي شوند و دشمن را نصيحت ميكنند يعني من با شما جنگ ندارم، براي يزيد و عبيدالله بن زياد اين حالت خيلي سخت است، چون نميدانند با امامحسين(علیه السلام) چه كار كنند؟
دلشان مي خواست امامحسين(علیه السلام) بدون اين حركات و جداي از فرهنگ حسيني با آنها بجنگد و آنها هم با حسين جنگ كنند تا اين جنگ يك مبارزه نظامي و سياسي تلقي شود، ولي در حقيقت اين جنگ يك جبهه و يك مبارزه بين حق و باطل شد و امامحسين(علیه السلام) با حكمت حسيني نهضتي بر پا كرد كه در عين اتهام هرج و مرج طلب، لقمه اين تهمتها نگردد و فرهنگ معاويه اي نتواند اين تهمت را به امام و فرهنگ حسيني بچسباند.
صحبت اين است كه اگر شما امروز حرف حقي بزنيد، آيا فرهنگ مدرنيته نميتواند شما را متهم به خشونت طلبي كند؟
حتماً ميتواند، فرهنگ معاويه اي ديروز و غرب امروز بهگونه اي است كه هركس حرف حقي بزند حتي به زيبايي حركت امامحسين(علیه السلام) ، او را به خشونت طلبي متهم ميكند، ولي اگر حسيني عمل كنيد اين اتهام بر جاي نميماند.
فرهنگ معاويه اي، امنيتي به مردم خودش داده است كه خيلي از افراد را صرف اينكه هماهنگ آن فرهنگ نباشد، ديوانه و شورشي حساب ميكند، شما حتماً تاريخ ساختن ديوانهخانهها را مي دانيد. حدود150 سال پيش از اين چيزي به عنوان ديوانهخانه نداشتيم. «ميشلفوكو» دربارة تاريخِ بهوجودآمدن ديوانهخانه ميگويد: تمدن غرب؛ كسي را كه حركاتش مخالف اين تمدن بود، ديوانه حساب كرد و بر اين اساس ديوانهخانهها را ساخت.
خدا رحمت كند شهيد محمدمنتظري را، او متوجّه شده بود كه مهندس بازرگان از طريق دولت موقت، فرهنگ غرب را به كشور ما مي آورد، او و امثال او فهميده بودند چيزي به كشور ما وارد ميشود كه انسانيّت را مي گيرد. جمله بازرگان اين بود كه ما ايران آباد ميخواهيم. شهيد محمدمنتظري كه در رژيم شاه زندان رفت و شكنجه ديد، تا يك ايران الهي بهوجود آيد، جملات و حركات بازرگان را نمي توانست طاقت بياورد و اعتراض ميكرد به همين دليل بازرگان به او تهمت ديوانهبودن ميزند چون او با آنچه دولت موقت در سر داشت هماهنگ نبود.
فرهنگ معاويه نيز چنين جوّي بهوجود آورده بود تا در اذهان عمومي حضرتحسين(علیه السلام) را بهعنوان يك فرد شورشي و ناراضي و غير قابل تحمل معرفي كند. اينجاست كه مي بينيد: حسين(علیه السلام) شرايطي را به وجود آورد كه نتوانند به او تهمت شورشي بزنند، به نصيحتهاي حضرت اگر دقت كنيد، مي بينيد كه نه نظام حاكم را تأييد مي كرد، نه بهانة جنگكردن با خود را به آنها مي داد و اين براي يزيد و عبيداللهبنزياد پديده مشكلي بود.
پی نوشت:
اصغر طاهرزاده
حسین(علیه السلام) ناظم ارتباط بشر با غیب
«ديل كارنگي» يك روانشناس آمريكايي است كه در كتاب «آئين زندگي» ميگويد اگر مي خواهيد خيلي منظم و با نشاط باشيد صبح زود از خواب بيدار شويد، حمام برويد ، موهايتان را شانه كنيد، معطر شويد، لباس مرتب و اتو كشيده بپوشيد، جلوي آيينه بايستيد و ده بار اين جمله را بگوييد «لحظه به لحظه، آن به آن، از همه حيث و هر جهت، بهتر و بهتر ميشوم»، درصد زيادي از مردم آمريكا به اين دستور، عمل كردند، چرا عمل نكنند وقتي هيچ كاري ندارند بكنند؟ اين يك نوع نظم است ولي پوچ.
و حسين(علیه السلام) نظم ارتباط بشر با غيب را ميخواهد پيشنهاد دهد كه تمام معنا و معنويت در آن است و معاويه نظم سرد و خشكي جهت رفاه دنيايي انسان به وجود مي آورد كه منظم كار كنند، بخرند، بخورند، بگردند و اين نظم عجيبي است ولي براي هدفي پست.
اول تمام انگيزه هاي متعالي تو را از تو مي گيرد و بعد يك نظم ماشيني را به روح و روان تو تحميل مي كند، ميبيني به حوائج دنيايي خود ميرسي ولي روحت احساس گرسنگي مي كند، نظم هاي عالي ولي در جهت هدفي پوچ. و چنين نظم معاويه اي رومي، كه خيلي از متدينين آن زمان را جذب كرد و به آن راضي شدند، حسين(علیه السلام) را فريفته خود نكرد، نظمي كه سيگارهاي يك كارتن دارند، به طوري كه وزن آنها يك گرم متفاوت نيست، نظم عجيبي است ولي براي كدام هدف؟
حسين(علیه السلام) آمده است تا نظم حقيقي را به دست آوري، يعني بشر بهوسيله ارتباط با عالم غيب ميتواند زندگيش را معنادار كند و معنادار كردن زندگي، نظم حقيقي است، و حسين(علیه السلام) اين معنا را به ما ياد ميدهد. نظم معاويه اي، نظمي نيست كه شما را نجات دهد، شما اولياء خدا را ببينيد، به عنوان منظمترين انسانها، قبل از خوابيدن دعايي، ذكري و نيمه شب هم بلند ميشوند، كاري ميكنند كه بايد بكنند. در اين نظم يك غفلت بي هدف حاكم نيست، بلكه برعكس، نظم را در خدمت هدفي بزرگ - يعني رهايي از پوچي- به كار گرفته اند.
پس هم بايد پوچي زندگي معاويه زده را شناخت و هم راه رهايي از آن را از حسين(علیه السلام)دريافت كرد، تا در قرني كه پوچي تا مغز استخوان انسان نفوذ كرده ما پيام نجات بشر را از طريق حسين(علیه السلام)بگيريم و به كار بنديم.
پی نوشت:
کربلا مبارزه با پوچی ها اصغر طاهرزاده
كربلا؛ نه ترس، نه بيباكي
مسلّم است كه كربلا نه تنها خالصترين جبهة تاريخ، بلكه خلوص محض است. هيچ جبهه اي از نظر خلوص نه در صحنة جنگ بدر، نه در جنگ احد، نه در طول تاريخ، به خلوص جبهة عاشورا نمي رسد و روايات ما نيز براين مطلب تأكيد دارد.
تمام احتياطهاي اباعبدالله(علیه السلام) براي آن بود كه صحنه اي به وسعت تاريخ و به عمق انسانيّت براي همه انسانها بنا كنند تا هر كس به اندازة همّت خود از آن بهره بگيرد، و هر انساني وقتي به كربلا نظر مي كند، بيبهره نباشد، و هر كس مطلوب و گمشدة حقيقي خود را در آنجا بيابد.
وقتي دقّت كنيد مي بينيد در آن صحنه نه آنچنان بياحتياطي به معناي بيباكي است و نه ترس به معناي تغيير مواضع؛ اگر كربلا را تلاش و مبارزه يك عدّه آدم نترس جسور و بيباك كه از هيچ چيز نمي ترسند و دشمنشان را لجنمال ميكنند و هيچ احتياط و قيدي هم ندارند، معنا كرديد، اين كربلا نيست.
اگر كربلا را كار يك عدّه آدمهايي كه نگران عطش و اسارت بچههايشان - كه نگران خطر براي خودشان - هستند معني كرديد اين هم كربلا نيست، پس كربلا كدام است؟ كربلا نه ترس است و نه بيباكي و فهميدن چنين كربلايي بسيار سخت و دشوار است.
وقتي حضرت امامحسين(علیه السلام) با حُرّ و لشكرش روبهرو شدند، زهير به حضرت عرض كرد: «آنها تشنه و گرسنه و خستهاند، اجازه دهيد همينحالا با آنها درگير شويم و آنها را بكشيم». حضرت به جاي چنين كاري آب و غذايشان هم دادند. بعد خطاب به حرّ فرمودند: «مرا مردم كوفه خواستهاند، آمدهام تا به كمك آنها جلوي بدعتها را بگيريم». حرّ ميگويد: «من مأموريت دارم كه شما را اينجا نگه دارم».
حضرت مي فرمايند: «اگر ميخواهيد، من برميگردم». حال سؤال اينجاست كه معناي اين برگشتن چيست؟ آيا حضرت ميخواهند بفرمايند از تمام حرف و مقصدم برميگردم؟ يا اين يك نوع برگشتن خاص است؟ كسي كه فرهنگ نهضت كربلا را بشناسد معناي اين برگشتن و اين جملات را درست مي فهمد.
امام به حرّ فرمودند: «اين مردم مرا به سرزمين خود خوانده اند تا با ياري آنها، بدعتهايي را كه در دين خدا پديد آمده است بزداييم، اين هم نامههاي آنهاست، حالا اگر پشيمانند برميگردم. راستي امام به كجا برميگشتند؟
آيا از شعار «اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْاِصْلاحِ في اُمَّةِ جَدّي؛ ميخواهم انحرافاتي كه در دين جدّم پيامبر(صلی الله علیه وآله) پديد آمده را اصلاح كنم»، منصرف شده بودند و از امر به معروف ونهياز منكري كه به عهده گرفته بودند، دست برمي داشتند؟
- در حالي كه اين جملات مربوط به قبل از دعوت كوفه و كوفيان بود - يا اينكه با روبهرو شدن با حرّ، شهادت را پيش بيني كردند و درصدد رهايي از مهلكه شهيد شدن بودند؟ در حالي كه قبل از شهادت مسلمبنعقيل، درست آن وقتي كه مسلم نامه نوشت كه هجدههزار نيروي رزمنده با او بيعت كردهاند، يعني حضرت قبل از خروج از مكّه فرمودند: «اَلا وَ مَنْ كانَ فينا باذِلاً مُهْجَتَهُ مُوَطِّنًا عَلي لِقاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنا فَاِنّي راحِلٌ مُصْبِحاً اِنْ شاءَ اللهُ» اي مردم هركس كه در راه ما آمادة بذل خون خود است و ميتواند از خون خود بگذرد و مهياي لقاء خداوند است، با ما بيايد كه ما فردا عازم رفتن هستيم.
پس راستي امامحسين(علیه السلام) در مقابل حرّ ميخواستند به كجا برگردند؟
آيا پيشنهاد امام به حرّ پيشنهادي نبود تا انگيزه دفاع از كوفه و كوفيان در مقابل امامحسين(علیه السلام) بهانه اي براي دشمن نشود و دشمن حتي به خيال خام خود با انگيزهاي به ظاهر حق، جنگ با حسين(علیه السلام) را حق خود نپندارد؟
امام ميخواهند انگيزه واقعاً حقّي، براي دشمن نماند وگرنه، نه جبهه دشمن، باطلِ باطل خواهد بود، و نه جبهه امام، حقِّ حق. پس همة تلاش حضرت براي اين است كه حجّت را بر دشمن تمام كنند، يعني حقّي براي دشمن نماند. وگرنه امامحسين(علیه السلام) بهعنوان يك عصيانگري كه ميخواهد به كوفه حمله كند معرفي مي شد، و تبليغات دستگاه يزيد در ظاهر اينطور مطرح مي كرد كه كوفيان آمده اند از خود دفاع كنند، و عملاً امام شخصيتي معرفي ميشود كه ميخواهد كوفه را به هم بريزد. امام مي فرمايند: خود كوفيان از من دعوت كردند، اگر نميخواهند من برميگردم.[1]
بالأخره امام به كجا ميخواستند برگردند؟
از شهادت كه هراسي نداشتند، از هيچ يك از مواضعشان هم دست برنداشتند، نه از موضع اصلاح امّت جدّشان، نه از امر به معروف و نهياز منكر. بلكه حكمت حسيني چنان است كه هيچ عصبيّتي تحريك نشود، و هيچ انگيزهاي براي دشمن باقي نماند مگر خباثت و بيايماني. آنوقت فاصله جبهة حق از باطل خوب روشن ميشود.
جبهه اي كه ميخواهد تاريخ را تغذيه كند بايد به اندازة همة بشريّت، حق باشد و جبههاي كه مقابل آن است بايد به اندازه همة خباثتهاي وَرَمكرده نفس امّاره، باطل باشد.
آنكس كه ميخواهد جبهة حقّي به وسعت تاريخ بگشايد تا هميشه همة انسانها بتوانند با شركت در آن جبهه و به كمك آن جبهه، با دشمن خود روبهرو شوند، ميداند كه در اين جبهه بايد هيچ بهانه اي براي دشمن نماند تا آن بهانه را دستآويزي براي حقّانيّت راهش كند، كه در آن صورت به همان اندازه، جبهة حق از حقيقت كاهش يافته است، و ديگر آن جبهه، جبهه حسين(علیه السلام) نيست، و آن رويارويي مطابق حكمت حسيني نخواهد بود. چراكه نهضت حسيني، جنگ بين حقّ محض و باطل محض است و در چنين جبهه اي است كه دشمن هيچ انگيزة حقّي برايش نمانده و در باطل محض است. و رويارويي با باطل محض در هر مكان و هر زماني متّصل به جبهة حسين(علیه السلام) است و حظّي چون حظّ حسين(علیه السلام) را نصيب رزمندة آن مي كند.
شما تا وارد جبهه حسيني نشويد، اصلاً نميتوانيد با دشمنِ باطل مبارزه كنيد و بهجاي مبارزه با دشمن، با دوست ميجنگيد. تمام بزرگيهايي كه نصيب اباعبدالله(علیه السلام) شد، بهجهت دقّت حكمت حسيني است كه جبهه اي بهوجود آورد كه حقّ محض بود. هر قدمي و هر حركتي كه در جبهه حسين(علیه السلام) ميبينيد، براي تغذيه كردن همة بشريّت در همة جبهه هاي حق شكل گرفته و اگر كسي در اين جبهه وارد شد، هميشه بر دشمن پيروز است.
[1] - «تاريخ طبري»، ج 7، ص 304.
ثبوت فضائل خاتم النبیاء (صلی الله علیه وآله وسلم)برای اباعبدالله الحسین (علیه السلام)
((حسین منی وانا من الحسین )))
پیامبر اکرم حضرت محمدمصطفی(صلی الله علیه وآله وسلم)فرمودند:حسین (علیه السلام)ازمن است ومن ازحسینم.
منظورپیامبراکرم(صلی الله علیه وآله وسلم)اازبیان این مطلب چیست؟
1-پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)سیدالانبیاءاست .اباعبدالله الحسین (علیه السلام) خاتم الشهداء(معصومین به شمشیراست).
2-پیامبراکرم (صلی الله علیه وآله وسلم)رحمه للعالمین به جهت فیضی که برهمه خلایق می رساند.اباعبدالله الحسین (علیه السلام)رحمه للعالمین به جهت فیضی که برهمه خلایق می رساند.
3-پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)شاهدومبشراست.اباعبدالله الحسین (علیه السلام)شاهد بر زوارش و گریه کنندگانش در روزقیامت است و امام حسین (علیه السلام) بشارت به گریه کنندگانش میدهدومی فرماید:ای گریه کننده اگربدانی که چه ثوابی ازبرای تومهیا شده است هرآیینه فرح توبیشترازجزعت خواهدبود.
4-پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)مخصوص به کوثراست.اباعبدالله الحسین(علیه السلام)
سبب فرح کوثراست.(درروایت مسمع بن عبدالملک مذکوراست که کوثرفرحناک میشودبه شرب گریه کنندگان ازاو)
5-پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)صاحب وسیله که یکی ازمقامات شفاعت است.اباعبدالله (علیه السلام)ازاعظم شفاعت رسول الله است.
6-پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)درعضو بدنش کرامت ومعجزه ظاهربود.اباعبدالله (علیه السلام)مظهرکرامات اوبودچنان که گلووپشانیش ازاثربوسه ی آن حضرت میدرخشیدوهمچنین قلب مبارک آن حضرت رابسیارمی بوسیدوسببش معلوم نبودتاآنکه تیرسه شعبه برقلب نازنینش نشست.
7-پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)به معراج رفتندبه کیفیات خاصه(جسمانی وروحانی)
اباعبدالله (علیه السلام)به معراج رفت به کیفیات خاصه(یک معراج جسمانی که بدنش راروزشهادت بودویکی معراج جسمانی)
8-پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)زحمت کشیدنددرابلاغ احکام الهی در مکه وتنهاایستاددرمقام دعوت خلایق ومحتمل زحمات امت گردیدودرجنگ های بدرواحدو…زحمت کشیدند.اباعبدالله (علیه السلام)نیززحمت کشیدندودرترویج شریعت تنهاایستاددرمقابل دشمنان وهمه مشقت های غزوات پیامبردرروزعاشورابراوجمع گردید.
پس کافی است مانیزبگوییم محمد(صلی الله علیه وآله وسلم)ازحسین(علیه السلام) است وحسین (علیه السلام)
ازمحمد(صلی الله علیه وآله وسلم).
پی نوشت:
کتاب امام حسین (علیه السلام)درآینه قران وروایات/اصغرغلامرضایی
این همه شور و شعور حسینی از کجاست؟!
سال 61 هجري هنگامه اي است كه در آن سال افراد پنجاهساله پيامبر(صلی الله علیه و آله) رانديده اند، و شصت و هفتادساله هايي هم كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) را ديده بودند در سرازيري حيات، آماده بستن بار سفر آخرتند و اكثريت قريب به اتفاق مردم آنچه به ياد دارند راه و رسمي است جداي از راه و رسم پيامبر(صلی الله علیه و آله) . حال چگونه امامحسين(علیه السلام) بايد آنها را متوجّه سيره پيامبر(صلی الله علیه و آله) بكند و رسالت خود را كه عبارت است از «اِنَّماخَرَجْتُ لِطَلَبِ الْاِصْلاحِ في اُمَّةِ جَدّي«[1] به انتها رساند؟ و حسين(علیه السلام) چنين كاري كرد. چگونه؟ آنطور كه كرد.
در شرايطي كه هيچ راهي جز يأس نمانده بود امامحسين(علیه السلام) مأيوس نشد و قيام حسين(علیه السلام) يعني همين كاري كه در چنين شرايطي انجام داد، با آن منطق و روشي كه انجام شد.
حاكماني چون مغيرةبنشعبه، سعدبنعاص، وليد، عمربنسعد و ديگر اشرافزاده هاي قريش، حاكمان فاسق و ستمكار و تجمل دوست و مال اندوزي بودند كه طي پنجاهسال، تمام افق تجزيه و تحليل فكري نسل موجود را پركرده بودند و گويا به باور مردم چنين القاء شده بود كه حاكميّت و ثروت، ميراث هميشگي اين باند است و ثروت همه مردم بايد در اينها خلاصه شود.
(كساني كه حسيني فكر نمي كنند از اينكه فلان باند، روند جامعه را بهدست گرفته زود مأيوس مي شوند. شماببينيد پنجاهسال همه ثروت و پست هاي كشور دست يك گروه اموي ميچرخيد، در اين مدّت نسلي هم در جامعه هست كه اصلاً پيامبر(صلی الله علیه و آله) را نديده و با سيرة آن حضرت آشنا نشده است)، حال در چنين جوّي حسينبنعلي(علیه السلام) اصلاً مأيوس نيست و بناي تغيير دارد.
جوّي حاكم بود كه در آن جوّ اصلاح معنا ندارد و يأس عين حكمت پنداشته مي شود. (به عنوان مثال؛ ابن عباس كه بعد از معصوم از سياستمداران عرب است به امامحسين(علیه السلام) ميگويد: فايده ندارد و به نتيجهاي نميرسي و كشته ميشوي؛ يعني در آن روز، يأس، حكيمانه ترين كار حساب مي شد).
و حسين(علیه السلام) در چنين شرايطي تمام اين باورهاي اختاپوسي را ويران كرد و اراده كرد كه همه چيز را تغيير دهد، و همه چيز را تغيير داد. ما شيعهها بيش از هزارسال است كه به نور حسيني زندگي ميكنيم و بهراحتي بدون آنكه تلاش مضاعف كرده باشيم، اميدمان زنده است و هرگز به يأس فكر نمي كنيم و متوجّه نيستيم اين همه نور و شور و شعور از كجاست.
در اين صدساله اي كه بعد از مشروطه، روح عشق حسيني به جهت حضورِ فرهنگ غربي در اين كشور ضعيف شد و تحت تأثير پوچي هاي غرب قرار گرفتيم، تا حدّي از آن حيات پر اميد دور شده ايم، ولي بحمد اللّه اين روحيه در حال بازگشتن است و راستي به غير از حكمت حسيني هر كاري بي نتيجه بود، همچنانكه حكمت حسيني هيچوقت بينتيجه نخواهد بود؛ امام خميني (رحمةاللهعليه) با همين روحية حسيني، نهضتشان را شروع كردند و لذا پيروزي نصيب نهضت شد. اين روحيه اصلاً مرگپذير نيست. يعني وقتي همة جوّ زمانه، ما را به غيرممكن بودن كارها محكوم ميكند، حكمت حسيني است كه غير ممكنها را ممكن ميداند و در اين حكمت اصلاً يأس جايگاهي ندارد.
مشكل دشمن همين است كه نمي تواند فرهنگ شيعه را به يأس بكشاند و خودش را بدون هيچ مقاومتي در تمام ابعاد زندگي مسلمانان جايگير كند.
شما ببينيد در كشور ما چه كساني مرعوب آمريكا هستند؟ مرعوب آمريكا شدن شكست است وگرنه آمريكا هيچ كاري نمي تواند بكند. نداشتن روحية حسيني است كه رعب از آمريكا را در دل يك عدّه انداخته است. الآن در اين كشور كسانيكه حسيني فكر مي كنند، مرعوب آمريكا نيستند. بعضي از مسئولين و بسياري از سياست زدگان روشنفكر آنچنان مرعوب آمريكا هستند كه مي گويند شما را قسم مي دهم به خدا يكطوري با آمريكا كنار بياييد تا يك وقت بلايي سر ما نياورد. بايد به اينها گفت همين ترسي كه شما داريد، بدترين بلايي است كه بر سرتان آمده است.
شما با وَهم هاي ساختة آمريكا بهسر مي بريد و نه با شور و شعور حسيني. حكمت حسيني انسان را در مقابل هيچچيز مرعوب نمي كند. فرهنگ حسين(علیه السلام) فرهنگي است كه دشمن نمي تواند اسلحة رعبش را به رخ آن بكشد و لذا براي دشمن ديگر اسلحه اي نمي ماند. وقتي كه انسان ترس از مرگ را كُشت همه قدرت دشمن را كشته است و كربلا يعني همين.
اگر آيتاللهمدرس(رحمةاللهعليه) در مقابل اولتيماتوم روسيه به نمايندگان مجلس فرمود: «قبل از مرگ، از ترسِ مرگ نمي ميريم»، چون او شاگرد كربلاست. كساني كه شاگرد كربلا نبودند از رضاخان ترسيدند.
پی نوشت:
[1] - يعني؛ من از مدينه خارج ميشوم تا امّت جدّم پيامبرf را كه به انحراف كشيده شدهاند به صلاح آورم (وصيت حضرتاباعبداللهu به محمدحنفيه) مقتل خوارزمي ج 1 ص 188. کربلا مبارزه با پوچی ها اصغر طاهرزاده
سرنوشت کوفیان سرنوشت هر امت ظاهرا دیندار
كربلا، به ما ياد داد آنهايي كه مولاي خود را رها كردند و مولايي غير از آنكه خدا برايشان خواسته بود خواستند و در بين بي نهايت انتخابها، وقتي بهترين انتخاب را فرو گذاشتند، به ناچار بدترين انتخاب را برمي گزينند و بين خشم افراطي و پشيماني شديد - كه اين دو صفت كوفيان است - سرگردان مي مانند.
کوفيان با تمام وجود، سعي كردند با فرمانبرداري از عبيدالله بن زياد او را راضي كنند، و پس از آن متوجّه شدند براي رضاي تبهكارترين مرد روي زمين، خيرخواهترين انسان نسبت به خودشان را كشته اند. كوفيان متوجّه شدند حسين(علیه السلام) نه به دست شاميان - كه ياران معاويه و دشمن اهل البيت بودند - بلكه به دست خودشان كه همواره از معاويه متنفّر و به علي(علیه السلام) علاقه مند بودند، كشته شد و بار ديگر در حالي كه معاويه زير خاك است در دام او افتادند.
اين است كه ديگر نتوانستند خود را تحمّل كنند و هيچ چيز را نمي توانستند تحمّل كنند. شعله هاي آتش انتقام زبانه كشيد و نه تنها اين آتش، قاتلان شهداي كربلا را در برگرفت بلكه كوفيان، خودشان را مي كشتند و هيچكس به كسي رحم نمي كرد.
و اين سرنوشت هر امّتي است كه ادعاي دينداري دارد ولي در دينداري پاكباز نيست. بگذاريد حرف را در همينجا ختم كنيم كه هر نكته ديگري بگوييم از اين آخرين نكته غفلت خواهد شد كه:
سرنوشت كوفيان، سرنوشت هر امّتي است كه ادعاي دينداري دارد، ولي در دينداري «پاكباز» نيست و ريشة اين بدترين انتخاب را در عدم پاكبازي در راه دين بايد جستجو كرد.
خدايا: به حق حسين(علیه السلام) كه در راه تو به واقع پاكباز بود، بر ما منّت بگذار و ما را در دينداري پاكباز بگردان.