وابستگی سیاسی، وابستگی بسیار خطرناک
اگر فردی ظرفیت داشته باشد در مسیر حوزه می ماند .در عزاداری بر اهل بیت باید 2 جهت رعایت شود. 1- جهت محتوایی: که در محتوا باید شانیت اهل بیت حفظ شود همچنین باید2- شانیت عزاداران اهل بیت هم رعایت شود.
یکی ازظرفیت ها این است که هر طلبه ای باید شم سیاسی داشته باشد.
رهبر انقلاب (مدظله العالی) در جمع نخبه ها فرمودند وابستگی سیاسی خطرناک است چون باعث حقارت ملت ما می شود و باید ملت ها هر چه دارند بدهند تا بتوانند زنده بمانند و تابع غیر نباشند .
محمد رضا پهلوی با اینکه طاغوتی بود گاهی از دست آمریکا عصبانی می شد. ولی با این حال اگر آمریکا دستوری به او می داد سمعا و طاعتا آن را اجرا می کرد (مثل بچه ای که باید پدر و مادر باشند تا او را هدایت کنند) که این وابستگی سیاسی یک ملت است که در قرآن کریم نیز در مورد وابستگی آیاتی مثل آیه زیر آمده است :
« يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ لا يَأْلُونَكُمْ خَبالاً وَدُّوا ما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ….» آیه 117 سوره آل عمران ترامپ در سخنان خود به سپاه ایران تروریست می گوید زیرا ایران صاحب همه چیز شده و دشمن از این مسئله ناراحت است. یکی از افتخارات ایران، سردار سلیمانی است که در قلب ما نفوذ کرده است. وابستگی سیاسی، وابستگی بسیار خطرناکی است. در تاریخ می خوانیم رضا شاه می دانست که انگلیسی ها او را سر کار آوردند ولی چون تمایل به آمریکا داشت او را تبعید کردند. فکویا، می گوید ، بودجه خرج می کنیم تا bbC در مورد رهبرکشورمان صحبت کند ولی نمی تواند ویژگی مستقلی برای رهبر انقلاب بگوید این یعنی رهبر نمونه و کامل که تایید شده ی الهی است . اگر ولایت فقیه و سپاه مملکت نبود ایران ویرانه و تحت نفوذ دشمن و مستعمره می شد حالا هم اگر ولایت فقیه و رهبر انقلاب نباشد مملکتی نیست.
« وَلاَ تَتَّبِعُواْ خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ ؛ دشمن قدم به قدم می آید مراقب حیله های دشمن باشید.» دشمن برنامه ریزی های دقیقی می کند الان استعمار جدید شده است افکار یک ملت را می دزدند باید مراقب بود شیطان همه را فریب می دهد به جز مخلصین پس باید نیت هایمان را خالصانه برای خدا بکنیم و در هر زمینه ای(سیاسی، علمی ، فرهنگی و…) آگاهی داشته باشیم تا دچار دام های شیطانی دشمن نشویم
پی نوشت:
سخنرانی آقای مطلبی نماینده ولی فقیه در سپاه ناحیه برخوار در سالن مدرسه نرجس خاتون سلام الله علیها 6/8/1396
ادب نشانه فضیلت
هر چه علم و ادب بالاتر رود ارزش انسان بالاتر می رود. علم یعنی شناخت و آگاهی ، ادب در حیطه عمل می شود پس علم و ادب به تنهایی کافی نیست.
ادب تعریف های متفاوتی دارد.
اهمیت ادب:
دین یعنی مجموعه آداب (جمع ادب) اگر من فرد پایبند به دین باشم باید پایبند آداب باشم دین برنامه زندگی است. اگر کسی برنامه زندگی داشته باشد دارای ادب است.
1) ادب:
فعالیتی که انسان را به فضیلتی دیگر مزین می کند: دروغ گفتی در فضیلت ها را بستی. من غیبت نمی کنم به دیگری هم می گویم غیبت نکن پس فضیلت امر به معروف و نهی از منکر بر من باز می شود اگر نتوانستی نمی کنی طبق آیه قران «واهجر هجرا محجورا» از مکانی به مکان دیگر برو پس هر کاری خواستی بکنی ببین به فضیلتت اضافه می شود یا نه!
2) به کارگیری خلقیات صفات زیبا در ارتباطات و معاملات
پدر و مادر یکی از طرفین رابطه هستند وقتی آن ها با من صحبت می کنند می توانم بلند صحبت کنم ولی با صفات زیبا بر خورد می کنم و آهسته صحبت می کنم. این می شود مصداق ادب، مثلا در خیابان رد می شوم آشنایی را می بینم هم می توانم رد شوم هم می توانم سلام کنم، از خیابان رد می شوم در خانه کسی باز است می توانم نگاه کنم می توانم چشمهایم را ببندم و ادب به خرج دهم تا در زندگی هم یاد بگیرم که گاهی باید چشمانم را بر روی بعضی خطا ها ببندم!
3) ادب یعنی به کارگیری امور پسندیده در گفتار و رفتار
نتیجه:
ادب یعنی هر شناختی که باعث می شود من خطا نکنم، هر جایی اشتباه می کنم یعنی ادب من ضعیف است. در کتاب معراج السعاده صفات زیادی ذکر شده است. کتاب بهشت اخلاق به صورت نموداری، کتاب معراج السعاده مرحوم نراقی ….این کتاب ها در شناخت رفتارهای خوب و بد به ما کمک می نماید.
فواید رعایت ادب:
1- در فضای مجازی اتفاقاتی می افتد که به خاطر ندانسته های ماست پس باید یاد بگیریم در دنیای امروز چه رفتارهایی اشتباه است تا بدانیم کدام مصداق ادب نیست.
2- کسانی که ادب را بشناسند و با ادب شوند ثبات شخصیت پیدا می کنند
3- نام نیکو از خود به جا می گذارند
4- بین مردم محبوب می شوند چون کسی که ادب را رعایت کند به همه چیز احترام می گذارد حتی طبیعت حتی راه رفتن او با بقیه فرق دارد.
در قران داریم :
کسانی که ادب می کنند شاکرند. در روزچند بار از خدا تشکر می کنیم ؟ صبح که بیدار می شویم می گوییم خدایا شکرت که امروز فرصت دیگری به من دادی؟
زندگی فرد با ادب با نظم است هر ساعتی نمی خوابد، هنگام خواب با دوستان چت نمی کند و حق خود ، دوستان و حق خداوند برای نیایش با او را از بین نمی برد.
5- اسوه و الگوی دیگران می شود.
6- در زندگی به هدف و نتیجه دلخواه می رسد.
7- ترقی می کند و گناه هم در جامعه کم می شود .
چنین شخصی در خلوت هم گناه نمی کند.
آقای جوادی آملی: انسانی که نورانی است هم مسیر برای خودش روشن است و هم راه را برای دیگران باز می کند نشانه روشن شدن جان این است که هم نسبت به خدا ادب را رعایت می کند هم نسبت به خودش هم نسبت به دیگران .
در صحرای کربلا 4000 نفر در مقابل سید الشهدا(علیه السلام) صف آرایی کردند که یکی از فرماندهان حر بود امام حسین (علیه السلام) چون حر به دستور عبیدالله اجازه نداد برگردند می فرمایند: مادرت به عزایت بنشیند، حر در جواب امام می گوید: غیر از شما هر کسی دیگر بود جواب می دادم ولی چون مادرت حضرت فاطمه (سلام الله علیهاست) جواب نمی دهم تا روز عاشورا که حر وارد صف یاران امام می شود و خداوند به او مقام شفاعت در قیامت می دهد و این چنین بخاطر داشتن ادب در برابر امام، رستگاری می شود.
پی نوشت:
سخنرانی سرکار خانم ملکوتی خواه حوزه علمیه نرجس خاتون (سلام الله علیها)
راز اتیکت شهید حججی
شهید حججی با شهادت خود اندوه و غرور را یکجا به شیفتگان حرم آل الله داد. تصاویری که از اسارت این شهید منتشر شد رازهای بسیاری داشت. یکی از رازهای مهم این عکس اتیکتی بود که روی لباس رزم این شهید دوخته شده بود، اتیکتی که عنوان ” جؤن خادم المهدی” بر روی آن حک شده بود.
اما « جؤن » که بود؟ چه شخصیتی داشت؟ و در تاریخ چگونه به امام زمان خود خدمت کرد؟
پس از گذشت ۱۰ روز از واقعه ی جانگداز عاشورا در روز بیستم ماه محرم الحرام قبیله ی بنی اسد که در نزدیکی سرزمین کربلا زندگی می کردند به کربلا آمدند تا ابدان شهدا را دفن کنند. در بین این ابدان بدنی نورانی را پیدا کردند که صورت او سپید و بدنی بسیار معطر داشت. این بدن متعلق به جُون غلام ابوذر غفاری بود.
جُون کسی بود که امیرالمؤمنین علیه السلام او را به ۱۵۰ دینار خرید و به ابوذر بخشید. هنگامی که ابوذر را به ربذه تبعید کردند، این غلام برای کمک به او به ربذه رفت و بعد از رحلت جناب ابوذر به مدینه مراجعت کرد و در خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام بود تا بعد از شهادت آن حضرت به خدمت امام مجتبی علیه السلام و سپس به خدمت امام حسین علیه السلام رسید و همراه آن حضرت از مدینه به مکه و از مکه به کربلا آمد.
هنگامی که جنگ در روز عاشورا شدت گرفت؛ او خدمت امام حسین علیه السلام آمد و برای میدان رفتن و دفاع از حریم ولایت و امامت اجازه خواست. حضرت فرمودند: «در این سفر به امید عافیت و سلامتی همراه ما بودی! اکنون خویشتن را به خاطر ما مبتلا نساز».
جُون خود را بر قدم های مبارک امام حسین علیه السلام انداخت و بوسید و گفت: «ای پسر رسول خدا! ، هنگامی که شما در راحتی و آسایش بودید من کاسه لیس شما بودم ، و حال که به بلا گرفتار هستید شما را رها کنم؟!».
جُون با خود فکر کرد من کجا و این خاندان کجا؟ لذا عرضه داشت: «آقای من! بوی من بد است و شرافت خانوادگی هم ندارم و نیز رنگ من سیاه است. ای اباعبدالله! لطف فرموده مرا بهشتی نمایید تا بویم خوش گردد و شرافت خانوادگی به دست آورم و رو سفید شوم. نه آقای من از شما جدا نمی شوم تا خون سیاه من با خون شما مخلوط گردد». جون می گفت و گریه می کرد به حدی که امام حسین علیه السلام گریستند و اجازه دادند.
با آنکه جُون پیر مردی ۹۰ ساله بود، جنگ بسیار نمایانی کرد تا آنکه اطراف او را گرفتند و زخم های فراوانی به او وارد کردند. هنگامی که روی زمین افتاد ، امام حسین علیه السلام سر او را به دامن گرفتند و بلند بلند گریستند ، و دست مبارک بر سر و صورت جُون کشیدند و فرمودند: « بار الها! رویش را سفید و بویش را خوش فرما و با خاندان عصمت علیهم السلام محشورش نما.»
از برکت دعای حضرت روی غلام مانند ماه تمام درخشیدن گرفت و بوی عطر از وی به مشام رسید. چنانکه وقتی بدن او را بعد از ۱۰ روز پیدا کردند صورتش منور و بویش معطر بود.
پی نوشت:
اخبار چشم برخوار
چرا امام حسین (علیه السلام) قیام کرد و قانون تقیّه را مراعات نکرد؟!
شهید مطهری در آثار متعدد خودش مانند “حماسه حسینی” و “سيرى در سيره ائمه اطهار عليهم السلام” به مقايسه روش امام حسين عليه السلام با ساير ائمه عليهم السلام پرداخته و مطالبی سودمند درباره آن قیام جاودانه و پاسخ به پرسش مذکور ذکر کرده است که با مقداری تلخیص عبارت از چند نکته است:
نکته اول: در نظر بسيارى از مردم اينطور است كه روش امام حسين عليه السلام با ساير ائمه اطهار مثل روش امام حسن و امام سجاد و امام باقر و امام صادق و ساير ائمه عليهم السلام و حتى روش امير المؤمنين عليه السلام متفاوت و مختلف است و مثل اين است كه مكتب امام حسين عليه السلام مخصوص به خود اوست و هيچ يك از ائمه ديگر تابع اين مكتب و اين روش نبوده اند و از روش و مكتب ديگرى پيروى مى نموده اند، و اين خودبه خود عقده كور و اشكالى در دلها توليد مى كند؛ بعلاوه ما بايد بدانيم كه در عمل چه نوع رفتار كنيم، بايد تابع آن مكتب باشيم يا تابع اين مكتب؟
روشى كه شيعه با آن روش شناخته شده و ائمه دين آن را مشخص كرده اند و از علامات و مختصات شيعه شناخته شده موضوع «تقيّه» است، به طورى كه كلمه «شيعه» و «تقيه» مثل «حاتم» و «جود» لازم و ملزوم يكديگر شناخته شده اند. همه ائمه دين تقيه مى كرده اند، حالا چطور شد كه امام حسين عليه السلام در اين ميان تقيه نكرد و قيام نمود؟
اگر تقيه حق است چرا امام حسين عليه السلام تقيه نكرد و حال آنكه موجبات تقيه كاملًا براى امام حسين فراهم بود، و اگر تقيه حق نيست پس چرا ساير ائمه اطهار تقيه مى كرده اند و به تقيه دستور مى داده اند؟
نکته دوم: هرچند معروف و مشهور اين است كه تقيه از مختصات شيعه است و غير شيعه قائل به تقيه نيست ولى اين شهرت اساسى ندارد؛ در غير شيعه هم تقيه هست. ..
نکته سوم: بايد ببينيم چطور شد امام حسين عليه السلام قيام كرد؟
در قيام حسين عليه السلام چند عامل را بايد در نظر گرفت: الف. از امام حسين براى خلافت يزيد بيعت و امضا مى خواستند. آثار و لوازم اين بيعت و امضا چقدر بود؟
و چقدر تفاوت بود ميان صلح با معاويه و ميان بيعت با يزيد. به قول عقّاد اولين اثر اين بيعت، امضاى سبّ و لعن على عليه السلام بود كه در زمان معاويه شروع شده بود، و هم امضاى ولايتعهد و وراثت خلافت بود.
ب. خودش م ىفرمود: اصلى در اسلام است كه در مقابل ظلم و فساد نبايد سكوت كرد (اصل امر به معروف و نهى از منكر). خودش از پيغمبر روايت كرد: «مَنْ رَأى سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلا لِحُرُمِ اللَّه …». ايضاً مى گفت: «أَ لا تَرَوْنَ انَّ الْحَقَّ لا يُعْمَلُ بِهِ …»
ج. مردم كوفه از او دعوت به عمل آوردند و نامه ها نوشتند و هجده هزار نفر با مسلم بيعت كردند. بايد ديد آيا عامل اصلى، دعوت اهل كوفه بود و الّا أبا عبد اللَّه هرگز قيام يا مخالفت نمى كرد و بيعت مىكرد؟ اين مطلب خلاف رأى و عقيده حسين عليه السلام بود و قطعاً چنين نمى كرد، بلكه تاريخ مىگ ويد چون خبر امتناع امام حسين از بيعت به كوفه رسيد مردم كوفه اجتماع كردند و هم عهد شدند و نامه دعوت نوشتند. روز اول كه در مدينه بود از او بيعت خواستند، بلكه معاويه در زمان حيات خود از او بيعت خواست و حسين عليه السلام امتناع كرد. بيعت كردن با يزيد صحّه گذاشتن بر حكومت او بود كه ملازم بود با امضا بر نابودى اسلام (وَ عَلَىَ الْاسْلامِ السَّلامُ اذْ قَدْ بُلِيَتِ الْامَّةُ بِراعٍ مِثْلِ يَزيدَ).
پس موضوع امتناع از بيعت، خود اصالت داشت. حسين عليه السلام حاضر بود كشته بشود و بيعت نكند، زيرا خطر بيعت خطرى بود كه متوجه اسلام بود نه متوجه شخص او، بلكه متوجه اساس اسلام يعنى حكومت اسلامى بود نه يك مسأله جزئىِ فرعىِ قابل تقيّه.
نکته چهارم: امام حسين عليه السلام بدون پروا، با آنكه قرائن و نشانه ها حتى گفته هاى خود آن حضرت حكايت مى كرد كه شهيد خواهد شد، قيام كرد. ولى امام صادق عليه السلام با آنكه به سراغش رفتند اعتنا ننمود و قيام نكرد، ترجيح داد كه در خانه بنشيند و به كار تعليم و تدريس و ارشاد بپردازد. به ظاهر، تعارض و تناقضى به نظر مى رسد كه اگر در مقابل ظلم بايد قيام كرد و از هيچ خطر پروا نكرد پس چرا امام صادق عليه السلام قيام نكرد بلكه در زندگى مطلقا راه تقيه پيش گرفت، و اگر بايد تقيه كرد و وظيفه امام اين است كه به تعليم و ارشاد و هدايت مردم بپردازد پس چرا امام حسين عليه السلام اين كار را نكرد؟ …
ابا و امتناع امام صادق علیه السلام تنها به اين علت نبود كه مى دانست بنى العباس مانع خواهند شد و آن حضرت را شهيد خواهند كرد. اگر مى دانست كه شهادت آن حضرت براى اسلام و مسلمين اثر بهترى دارد شهادت را انتخاب مىكرد همان طورى كه امام حسين عليه السلام به همين دليل شهادت را انتخاب كرد. در آن عصر- كه به خصوصيات آن اشاره خواهيم كرد- آن چيزى كه بهتر و مفيدتر بود رهبرى يك نهضت علمى و فكرى و تربيتى بود كه اثر آن تا امروز هست؛ همان طورى كه در عصر امام حسين آن نهضت ضرورت داشت و آن نيز آنطور بجا و مناسب بود كه اثرش هنوز باقى است.
جان مطلب همينجاست كه در همه اين كارها، از قيام و جهاد و امر به معروف و نهى از منكرها و از سكوت و تقيه ها، بايد به اثر و نتيجه آنها در آن موقع توجه كرد. اينها امورى نيست كه به شكل يك امر تعبدى از قبيل وضو و غسل و نماز و روزه صورت بگيرد. اثر اين كارها در مواقع مختلف و زمانهاى مختلف و اوضاع و شرايط مختلف فرق مى كند. گاهى اثر قيام و جهاد براى اسلام نافعتر است و گاهى اثر سكوت و تقيه. گاهى شكل و صورت قيام فرق مى كند. همه اينها بستگى دارد به خصوصيت عصر و زمان و اوضاع و احوال روز، و يك تشخيص عميق در اين مورد ضرورت دارد؛ اشتباه تشخيص دادن، زيانها به اسلام مى رساند. …
مقصود اين است كه ائمه اطهار در هر زمانى مصلحت اسلام و مسلمين را در نظر مى گرفتند و چون دوره ها و زمانها و مقتضيات زمان و مكان تغيير مى كرد خواه و ناخواه همانطور رفتار مى كردند كه مصالح اسلامى اقتضا مى كرد و در هر زمان جبهه اى مخصوص و شكلى نو از جهاد به وجود مى آمد و آنها با بصيرت كامل آن جبهه ها را تشخيص مى دادند. اين تعارض ها نه تنها تعارض واقعى نيست، بلكه بهترين درس آموزنده است براى كسانى كه روح و عقل و فكر مستقيمى داشته باشند، جبهه شناس باشند و بتوانند مقتضيات هر عصر و زمانى را درك كنند كه چگونه مصالح اسلامى اقتضا مى كند كه يك وقت مثل زمان سيد الشهداء عليه السلام نهضت آنها شكل قيام به سيف به خود بگيرد و يك زمان مثل زمان امام صادق عليه السلام شكل تعليم و ارشاد و توسعه تعليمات عمومى و تقويت مغزها و فكرها پيدا كند و يك وقت شكل ديگر. إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ.
نکته پنجم: اينجا اين سخن به ميان مىآيد كه ساير ائمه چرا شهيد شدند؟ آنها كه تاريخ نشان نمىدهد كه در مقابل دستگاههاى جور زمان خودشان قيام كرده و شمشير كشيده باشند. آنها كه ظاهر سيرهشان نشان مىدهد كه روششان با روش امام حسين متفاوت بوده است. بسيار خوب، امام حسين شهيد شد، چرا امام حسن شهيد بشود؟ چرا امام سجّاد شهيد بشود؟ چرا امام باقر و امام صادق و امام كاظم شهيد بشوند؟ و همينطور ساير ائمه.
جواب اين است: اشتباه است اگر ما خيال كنيم روش ساير ائمه با روش امام حسين در اين جهت اختلاف و تفاوت داشته است. برخى اينطور خيال مى كنند، مى گويند: در ميان ائمه، امام حسين بنايش بر مبارزه با دستگاه جور زمان خود بود ولى ساير ائمه اين اختلاف را داشتند كه مبارزه نمى كردند. اگر اينجور فكر كنيم سخت اشتباه كرده ايم. تاريخ خلافش را مى گويد و قرائن و دلايل همه بر خلاف است. بله، اگر ما مطلب را جور ديگرى تلقى كنيم، كه همين جور هم هست، هيچ وقت يك مسلمان واقعى، يك مؤمن واقعى- تا چه رسد به مقام مقدس امام- امكان ندارد كه با دستگاه ظلم و جور زمان خودش سازش كند و واقعاً بسازد، يعنى خودش را با آن منطبق كند، بلكه هميشه با آنها مبارزه مى كند. تفاوت در اين است كه شكل مبارزه فرق مىكند.
يك وقت مبارزه علنى است، اعلان جنگ است، مبارزه با شمشير است. اين يك شكل مبارزه است. و يك وقت، مبارزه هست ولى نوع مبارزه فرق مى كند. در اين مبارزه هم كوبيدن طرف هست …، منصرف كردن مردم از ناحيه او هست، علنى كردن باطل بودن او هست، جامعه را بر ضد او سوق دادن هست، ولى نه به صورت شمشير كشيدن.
اين است كه مقتضيات زمان در شكل مبارزه مى تواند تأثير بگذارد. هيچ وقت مقتضيات زمان در اين جهت نمى تواند تأثير داشته باشد كه در يك زمان سازش با ظلم جايز نباشد ولى در زمان ديگر سازش با ظلم جايز باشد. خير، سازش با ظلم هيچ زمانى و در هيچ مكانى و به هيچ شكلى جايز نيست، اما شكل مبارزه ممكن است فرق كند. ممكن است مبارزه علنى باشد، ممكن است مخفيانه و زير پرده و در استتار باشد.
تاريخ ائمه اطهار عموماً حكايت مىك ند كه هميشه در حال مبارزه بوده اند. اگر مى گويند مبارزه در حال تقيّه، [مقصود سكون و بى تحركى نيست]. «تقيّه» از ماده «وَقْى» است، مثل تقوا كه از ماده «وَقْى» است. تقيّه معنايش اين است: در يك شكل مخفيانه اى، در يك حالت استتارى از خود دفاع كردن، و به عبارت ديگر سپر به كار بردن، هرچه بيشتر زدن و هرچه كمتر خوردن؛ نه دست از مبارزه برداشتن، حاشا و كَلّا.
روى اين حساب است كه ما مى بينيم همه ائمه اطهار اين افتخار را دارند كه در زمان خودشان با هيچ خليفه جُورى سازش نكردند و هميشه در حال مبارزه بودند. شما امروز بعد از هزار و سيصد سال … مى بينيد خلفايى نظير عبد الملك مروان از بدنامترين افراد تاريخند. در ميان ما شيعه ها كه قضيه بسيار روشن است؛ حتى در ميان اهل تسنن … اگر مقاومت ائمه اطهار در مقابل اينها نبود، و اگر نبود كه آنها فسق ها و انحراف هاى آنان را برملا مى كردند و غاصب بودن و نالايق بودن آنها را به مردم گوشزد مى نمودند، آرى اگر اين موضوع نبود، امروز ما هارون و مخصوصاً مأمون را در رديف قِدّيسين مى شمرديم. اگر ائمه، باطن مأمون را آشكار نمى كردند و وى را معرفى كامل نمى نمودند، مسلّم او يكى از قهرمانان بزرگ علم و دين در دنيا تلقى مى شد.
پی نوشت:
(مجموعه آثار استاد شهيد مطهري (سيرى در سيره ائمه اطهار عليهم السلام)، ج۱۸، ص ۹۶- ۹۸.)
آمدن به كوفه براي حسين(علیه السلام) بهانه است
در فرهنگ معاويه، كسي را دعوت نمي كنند به اينكه خوب شود! هركس همين طور كه هست كافي است، در آن فضا «اِنَّ اَكْرَمَكُم عِندَاللّه اَتقيكُم» حاكم نمي باشد، هر شخصي همين كه به ظاهر انسان است و انسان هم كه محترم است، كافي است. ديگر حسين(علیه السلام ) و معاويه فرقي ندارند، ، هر فكر و عقيدهاي آزاد است، نهتنها آزادي بيان محترم است، هر حرف پوچ و بيربطي نيز محترم است ؛ ولي در فرهنگ و نظام حسيني(علیه السلام ) هر كسي كه باتقوا است محترم است، يعني سخن دين و سخن غير دين، هم ارزش نيستند. نظام معاويه اي نمي گويد سخن دين بي ارزش است، بلكه مي گويد سخن دين، سخن تو و سخن بي ديني سخن او، هر دو محترم هستند و انسانهاي بي حيثيت بدون اينكه مشي خود را تغيير دهند با حيثيت خواهند بود و در چنين شرايطي به خود مي بالند و مشغول زندگي به اصطلاح متمدن خود خواهند شد
اصلاً مي گويند حسين يعني چه؟! حتي صريحاً امام را قسم دادند كه كشور را به هم نريز!
چون ما داريم زندگي خودمان را مي كنيم، زندگيمان هم خوب است يعني حرارت ايمان جايي در زندگيشان ندارد و گم شدن ايمان را نمي فهمند ايمان و اشك بي معنا مي شود، جنگ و جهاد و تقوا و بسيجي نامفهوم ميشود. در اين حال هركس اين آرامش مطلوب نفس امّاره را به هم بزند شورشي و هرج و مرج طلب معرفي مي شود و لذا اراده ملي را ضد او تجهيز مي كنند.
حسين(علیه السلام ) هم اين موضوع را خوب ميداند، آمدن به كوفه براي حسين(علیه السلام) بهانه است، چون وقتي كوفيان از عهد و پيمان خود گذشتند، حسين (علیه السلام) از آمدن منصرف نشد، حسين (علیه السلام) حاضر بود شرايط جبهه را عوض كند، اما مگر وقتي كه از مدينه بيرون آمد، گفت كه من كوفه ميروم؟
خير؛ گفت من براي احياي سنّت جدّ و پدرم ميروم، ميروم تا به سيره جدّ و پدرم زندگي را به مردم معرفي كنم، هنوز هم نه نامي از كوفي ها مطرح بود و نه جريان مسلم بن عقيل پيش آمده بود، پس حسين(علیه السلام) در شرايط جديد -كه كوفه نقض عهد كرده- باز هم حسين(علیه السلام) است و بايد آنچه ميتواند انجام دهد.
وقتي معاويه مرد و يزيد هم هنوز نتوانسته بود كارها را درست به دست بگيرد امامحسين(علیه السلام) بايد چه بكند؟
از يك طرف به او ميگويند هرج و مرج طلب و فرهنگ عمومي هم بدش مي آيد كه كسي خواب آنها را بر هم بزند و از طرف ديگر هم حسين(علیه السلام) آمده است تا آن فرهنگ را بر هم زند. از يك طرف نبايد هرج و مرج طلب باشد و خواب مردم را آشفته نكند و از آن طرف اين تهمت را نبايد بپذيرد، و امّا حسين(علیه السلام) بايد شرايط را دگرگون كند يعني شرايطي را كه يزيد در آن اَمن است بايد به هم بزند و شرايطي به وجود آورد تا مردم در آن ساده زندگي كنند، تا آرام آرام متعالي شوند. اينجاست كه حركات و گفتار و دلسوزي و نصيحت هاي امام(علیه السلام) براي شما معنا دار مي شود، حُرّ به امام مي گويد چرا به سمت كوفه آمدي؟
امام نامه هاي كوفيان را جلوي او مي آورد و مي گويد اگر مي خواهيد من برمي گردم. البته برگشتن امام به اين معنا نبود كه از نهضت حسيني برگردد، بلكه به اين معنا بود كه تهمت شورشگر و هرج و مرجطلب به او بيرنگ شود، تا بتواند جامعه را هدايت كند.
در جنگهاي عرب رسم بر اين است كه اگر فردي زره بپوشد و با اسب وارد ميدان شود، يعني قصد جنگ دارد ولي اگر عمامه داشته باشد و با قبا بيايد، يعني نميخواهد جنگ كند. در صبح روز عاشورا حضرتاباعبدالله(علیه السلام) عمامه بر سر دارند و قبا پوشيدهاند، سوار بر شتر مي شوند و دشمن را نصيحت ميكنند يعني من با شما جنگ ندارم، براي يزيد و عبيدالله بن زياد اين حالت خيلي سخت است، چون نميدانند با امامحسين(علیه السلام) چه كار كنند؟
دلشان مي خواست امامحسين(علیه السلام) بدون اين حركات و جداي از فرهنگ حسيني با آنها بجنگد و آنها هم با حسين جنگ كنند تا اين جنگ يك مبارزه نظامي و سياسي تلقي شود، ولي در حقيقت اين جنگ يك جبهه و يك مبارزه بين حق و باطل شد و امامحسين(علیه السلام) با حكمت حسيني نهضتي بر پا كرد كه در عين اتهام هرج و مرج طلب، لقمه اين تهمتها نگردد و فرهنگ معاويه اي نتواند اين تهمت را به امام و فرهنگ حسيني بچسباند.
صحبت اين است كه اگر شما امروز حرف حقي بزنيد، آيا فرهنگ مدرنيته نميتواند شما را متهم به خشونت طلبي كند؟
حتماً ميتواند، فرهنگ معاويه اي ديروز و غرب امروز بهگونه اي است كه هركس حرف حقي بزند حتي به زيبايي حركت امامحسين(علیه السلام) ، او را به خشونت طلبي متهم ميكند، ولي اگر حسيني عمل كنيد اين اتهام بر جاي نميماند.
فرهنگ معاويه اي، امنيتي به مردم خودش داده است كه خيلي از افراد را صرف اينكه هماهنگ آن فرهنگ نباشد، ديوانه و شورشي حساب ميكند، شما حتماً تاريخ ساختن ديوانهخانهها را مي دانيد. حدود150 سال پيش از اين چيزي به عنوان ديوانهخانه نداشتيم. «ميشلفوكو» دربارة تاريخِ بهوجودآمدن ديوانهخانه ميگويد: تمدن غرب؛ كسي را كه حركاتش مخالف اين تمدن بود، ديوانه حساب كرد و بر اين اساس ديوانهخانهها را ساخت.
خدا رحمت كند شهيد محمدمنتظري را، او متوجّه شده بود كه مهندس بازرگان از طريق دولت موقت، فرهنگ غرب را به كشور ما مي آورد، او و امثال او فهميده بودند چيزي به كشور ما وارد ميشود كه انسانيّت را مي گيرد. جمله بازرگان اين بود كه ما ايران آباد ميخواهيم. شهيد محمدمنتظري كه در رژيم شاه زندان رفت و شكنجه ديد، تا يك ايران الهي بهوجود آيد، جملات و حركات بازرگان را نمي توانست طاقت بياورد و اعتراض ميكرد به همين دليل بازرگان به او تهمت ديوانهبودن ميزند چون او با آنچه دولت موقت در سر داشت هماهنگ نبود.
فرهنگ معاويه نيز چنين جوّي بهوجود آورده بود تا در اذهان عمومي حضرتحسين(علیه السلام) را بهعنوان يك فرد شورشي و ناراضي و غير قابل تحمل معرفي كند. اينجاست كه مي بينيد: حسين(علیه السلام) شرايطي را به وجود آورد كه نتوانند به او تهمت شورشي بزنند، به نصيحتهاي حضرت اگر دقت كنيد، مي بينيد كه نه نظام حاكم را تأييد مي كرد، نه بهانة جنگكردن با خود را به آنها مي داد و اين براي يزيد و عبيداللهبنزياد پديده مشكلي بود.
پی نوشت:
اصغر طاهرزاده
حسین(علیه السلام) ناظم ارتباط بشر با غیب
«ديل كارنگي» يك روانشناس آمريكايي است كه در كتاب «آئين زندگي» ميگويد اگر مي خواهيد خيلي منظم و با نشاط باشيد صبح زود از خواب بيدار شويد، حمام برويد ، موهايتان را شانه كنيد، معطر شويد، لباس مرتب و اتو كشيده بپوشيد، جلوي آيينه بايستيد و ده بار اين جمله را بگوييد «لحظه به لحظه، آن به آن، از همه حيث و هر جهت، بهتر و بهتر ميشوم»، درصد زيادي از مردم آمريكا به اين دستور، عمل كردند، چرا عمل نكنند وقتي هيچ كاري ندارند بكنند؟ اين يك نوع نظم است ولي پوچ.
و حسين(علیه السلام) نظم ارتباط بشر با غيب را ميخواهد پيشنهاد دهد كه تمام معنا و معنويت در آن است و معاويه نظم سرد و خشكي جهت رفاه دنيايي انسان به وجود مي آورد كه منظم كار كنند، بخرند، بخورند، بگردند و اين نظم عجيبي است ولي براي هدفي پست.
اول تمام انگيزه هاي متعالي تو را از تو مي گيرد و بعد يك نظم ماشيني را به روح و روان تو تحميل مي كند، ميبيني به حوائج دنيايي خود ميرسي ولي روحت احساس گرسنگي مي كند، نظم هاي عالي ولي در جهت هدفي پوچ. و چنين نظم معاويه اي رومي، كه خيلي از متدينين آن زمان را جذب كرد و به آن راضي شدند، حسين(علیه السلام) را فريفته خود نكرد، نظمي كه سيگارهاي يك كارتن دارند، به طوري كه وزن آنها يك گرم متفاوت نيست، نظم عجيبي است ولي براي كدام هدف؟
حسين(علیه السلام) آمده است تا نظم حقيقي را به دست آوري، يعني بشر بهوسيله ارتباط با عالم غيب ميتواند زندگيش را معنادار كند و معنادار كردن زندگي، نظم حقيقي است، و حسين(علیه السلام) اين معنا را به ما ياد ميدهد. نظم معاويه اي، نظمي نيست كه شما را نجات دهد، شما اولياء خدا را ببينيد، به عنوان منظمترين انسانها، قبل از خوابيدن دعايي، ذكري و نيمه شب هم بلند ميشوند، كاري ميكنند كه بايد بكنند. در اين نظم يك غفلت بي هدف حاكم نيست، بلكه برعكس، نظم را در خدمت هدفي بزرگ - يعني رهايي از پوچي- به كار گرفته اند.
پس هم بايد پوچي زندگي معاويه زده را شناخت و هم راه رهايي از آن را از حسين(علیه السلام)دريافت كرد، تا در قرني كه پوچي تا مغز استخوان انسان نفوذ كرده ما پيام نجات بشر را از طريق حسين(علیه السلام)بگيريم و به كار بنديم.
پی نوشت:
کربلا مبارزه با پوچی ها اصغر طاهرزاده