تغییر معنای زندگی با حسین(علیه السلام)
در زمان نهضت حضرت سيدالشهداء(علیه السلام) اكثر پيرانِ جامعه، عهد پيامبر(صلی الله علیه و آله) را درك كرده بودند.
ممكن است خود پيامبر(صلی الله علیه و آله) را نديده بودند ولي عهد و جوّ آن زمان را لمس كرده بودند، چه شد كه اينها سكوت كردند؟
اينها خوب مي دانستند كه معاويه فاسق است پس چرا سكوت كردند و اين سكوت چه زيانهايي داشت؟
و چه كساني بايد اين سكوت را بشناسند؟
وقتي پيران اكثراً محافظه كار مي شوند و جسارت برگشت به ارزشهاي معنوي را از دست مي دهند، و جوانان ميان عهد ديني گذشته و عهد جديد امويِ رُمي، سرگردان مي شوند، اگر صدايي بلند و بليغ، آنها را به عهد ديني متذكّر نشود، ساية سياه فرهنگ امويِ رُمي، براي هميشه جوانان را به رنگ كفر و پوچي ميكشاند و حسين(علیه السلام) در آن شرايط، آن نسل سرگشته را به عهد ديني محمّدي(صلی الله علیه و آله) متذكّر شد و از پوچي و يأس رهانيد.
اينجاست كه به واقع مي توان پذيرفت كه حسين(علیه السلام) اسلام و مسلمين را نجات داد - البته شيعه از نهضت امامش بيشتر بهره برده - آري!
نسل جديد سرگردان بود و امام تذكّري به همة آن زمان گشت.
صداي نهضت كربلا؛ مثل بمب در جامعه آن روز صدا كرد و در طول تاريخ حيات اسلام نيز جريان پيدا كرد. مولوي در قرن هفتم هجري، كه ادعاي شيعه بودن هم ندارد مي گويد: شخصي به شهر حلب رسيد، ديد شلوغ است، سؤال كرد چه خبر است؟
گفتند: عاشوراست. مولوي به او مي تازد كه اي نادان نميداني چه خبر است؟ جاي تعجب است، جان انساني از قفسِ تن پريده و تو نميداني چه خبر است؟
از عجايب است كه تو نميداني عاشورا چه خبر است.يعني با نهضت و حكمت امامحسين(علیه السلام) در جهان اسلام معناي زندگي عوض شد
روز عاشـورا نميداني كـه هست
ماتم جـاني كه از قرني بـه است
پيش مؤمن كي بود اين قصّهخوار
قدر عشق گوش، عشق گوشوار[1]
.
[1] - «مثنوي»، مولوي، دفتر ششم.
2 کربلا مبارزه با پوچی ها اصغر طاهرزاده
خدمت رسانی درسی حسینی
در كربلا كجا را نگاه ميكنيد؟
ما اكثر وقتها در بحث كربلا به صحنه عاشورا نگاه مي كنيم ولي به فرهنگي كه در پشت و پهلوي اين فرهنگ موجود است نگاه نمي كنيم. حضرت زينب(سلام الله علیها) در كربلا به سقيفه نگاه مي كند، يعني به پنجاه سال پيش[1] نگاه مي كند، ما بايد در كربلا نگاهمان را باز كنيم و فرهنگ آن زمان را ببينيم وبعد براي امروز خودمان از آن درس، بلكه درسها بگيريم.
نسلي در صحنه است كه در بين عهد الهي صدر اسلام، با آن همه سادگي و بندگي و حيرت، با آسمان و غيب همراه بود و بين عهد پرتجمّل و تزوير معاويه، سرگردان مانده است، نه ميتواند دل از آن بركند و نه ميتواند از اين به در آيد، و حسينu پيام بلند نجات آن عصر شد، تا راه دلسپردن به عهد پيامبر(صلوتاللهعليهوآله) را به بشريّت بياموزاند.
جوان امروز ما از طرفي به ياد فرهنگ بسيجيان و امام و شهداء است و دل در هواي آنان دارد، و از طرفي بعضي از مسؤولانِ پرتجمّل و كساني را ميبيند كه به اسم انقلاب، ثروت هاي بادآوردة دولتي دست و پا كردهاند، و در اين ميان سرگردان مي شود و اگر از اين نسل، حسين(علیه السلام) را نگيريم، به يزيد وغرب نزديك نمي شود و نهتنها سرگردان نمي ماند، بلكه صداي بلند اعتراضي مي شود بر آنهايي كه دارند جامعه را از عهد امام و بسيجيان جدا ميك نند و از همين طريق است كه جامعه اصلاح ميشود و زندگي اين جوانان معناي واقعي به خود مي گيرد.
عمده آن است كه بدانيم بايد توجّه خود را به فرهنگي جلب كنيم كه بتواند امروز ما را درست تحليل نمايد، تا بدانيم چه تفكّري است كه مي خواهد عهد الهي جامعه را به غفلت بكشاند. در سقيفه گفتند مردم را به خود واگذاريد ولي سياسيون غيرِالهي عنان را بهدست گرفتند و در اين راستا، امامت حذف شد و جامعه به غفلت و سرگرداني دچار گشت.
بياييد كاري بكنيد كه آن تجربة تلخ كشته شدن امام معصوم(علیه السلام)؛ يعني شهادت تجسّم معنويت، دوباره تكرار نشود. حسين(علیه السلام) در سقيفه كشته شد، هر انسان معنوي كه پس از رحلت پيامبر(صلی الله علیه و آله) كشته شد، ريشه در سقيفه دارد؛ چه علي(علیه السلام) در محراب و چه شهيدان جنگ هشتساله و چه شهداي حج؛ و هر حاكم ظالمي كه بر بشريّت تحميل گشت نيز ريشه در سقيفه دارد، چه معاويه باشد و چه رضاخان و ما فعلاً به معاويه مينگريم تا همة انحرافهايي را كه با جدايي از عهد محمّدي (صلی الله علیه و آله) بهوجود آمد نگريسته باشيم. در آن وقت است كه به من اعتراض نميكني چه ربطي بين سقيفه است با شهداي مظلوم جنگ هشتساله.
با جوّسازي مي گفتند: مردم را به حال و ارادة خودشان واگذاريد، شما را با مردم چهكار؟ و اگر خوب دقت ميكردي، متوجّه ميشدي اين يعني مردم را آشكارا به نيستي كشاندن و بردگي آنها را در نظام اموي جاودانه كردن، چون كلمة حقّي را در فضايي باطل، شعار ميدادند و حسين(علیه السلام) ديواره هاي اين بردگيِ جاودانه را ويران كرد و وسوسه ها و تهمت هاي بي تفاوتي نسبت به مردم را به چيزي نگرفت و فرهنگ غمخوارگي براي مردم را قوّت بخشيد، تا مردم فقط در زمين نمانند و از آسمان محروم گردند.
فضاي بي تفاوتي را چه كساني شايع مي كنند؟ حسينبنعلي(علیه السلام) اگر مي خواست بي تفاوت باشد، حكومت معاويه و يزيد با همان فرهنگ خاصّ خودش تداوم پيدا ميكرد. بي تفاوتي در جامعة ديني، يعني اجازه دهيم كه فرهنگ غير ديني در جامعه خانه كند.
هنر اين است كه حسينگونه، آري؛ حسينگونه، و نه به گونه اي ديگر، با چنين فرهنگي مقابله كنيم و چنين مقابله اي حكمت حسيني را با همه عمق و سوز و شور و حكمتش ميطلبد و روح نهضتِ خدمترساني به مردم با نيّت نزديكي به حسين(علیه السلام)، همة حيلههاي دشمن را خنثي ميكند.
پی نوشت:
[1] - حضرت زينب(عليهاالسلام) وقتي در عصر عاشورا بر سر نعش برادرش آمد، فرمود:«بِاَبِي الْمَقْتُولُ بِيَوْمِ الْجُمعَةِ اَوِ الْاِثْنَيْن»؛ «پدرم فداي تو! تو كشته روز جمعهاي(روز عاشورا) يا كشته روز دوشنبه ( روز دوشنبه يعني روز رحلت پيامبر اكرمf و روز سقيفه بنيساعده كه جريان رهبري الهي را به رهبري قبيلهاي تغيير دادند و عدّهاي از سياسيون را در مقابل نصب الهي بهپا نمودند در حاليكه امامحسين(علیه السلام) در روز جمعه شهيد شدند).
2- کربلا مبارزه با پوچی ها اصغر طاهرزاده
عامل کهنگی جامعه اسلام فرهنگ معاویه ای
غربزدگيِ امروز مي خواهد ما را از عهد حسيني جدا كند. امروز نيز دو عهد و دو جبهه در كار است:
يكي عهد و جبهة حسيني كه حيات انساني را معني دار مي كند، و ديگري عهد و جبهة ترس و پوچي كه همه زندگي را تباه مي كند. حسين (علیه السلام) كهنه شدني نيست، اما عامل كهنه شدن جامعه اسلامي، نزديك شدن به فرهنگ معاويه است- و نه در اثر مرور زمان - براي كساني كه به عهد نبوي وصل هستند حسين(علیه السلام) هميشه زنده و جاويد است و فقط عهد نبوي است كه تازه است و تازه ميماند و فهميدن اين مطلب تنها از طريق حكمت و نهضت حسيني ممكن است و لاغير.
وقتي فرهنگ اموي همه روابط را اشغال كرد و زندگي بر اساس ذوق اموي، عادت جامعه شد؛ براي انسان، تنها و تنها، انتخاب يكي از راههاي ناحق باقي مي ماند، مگر اينكه حسينوار بر اصل فرهنگ اموي شورشي صورت بگيرد و راه جداگانهاي مطرح شود.
در فرهنگ معاويه اي فكر و اخلاق و تربيت و ادب همه رُمي شد و هيچكس نفهميد كه حقيقت اسلام در حال از بين رفتن است و حتي كسي متوجّه نشد آن نمازي كه در فرهنگ معاويه خوانده مي شود، نماز نيست، چنان كه حجّش نيز حج نيست. در اردوگاه حسين(علیه السلام) و با ملاكي كه حسين مي دهد، فرهنگ رُمي همه چيزش باطل و شيطاني است. بهداشت فرهنگ «رُمي معاويهاي»؛ يعني فاصله گرفتن از ملكوت و مقصد را «تن» انگاشتن و بيشتر بر جنبة حيوانيت خود پرداختن.
ولي همان بهداشت در فرهنگ حسيني«مِنَ الاْيمان» است. راستي چه ساده اند آنهايي كه ميخواهند با آشتي با فرهنگ غرب، حقّي و حقّانيتي را براي انقلاب اسلامي حفظ كنند و از اين طريق به اسلام و انقلاب اسلامي آبرو بدهند. ارزشهاي جهتدهنده و واقعي از درون فرهنگ كفر صادر نمي شود، بلكه از درون فرهنگي برمي خيزد كه تسليم زندگي پوچ دنيازدة اموي نشده است.
انساني كه پوچي خود را نمي خواهد، ولي شرايط پوچگراييِ فرهنگ اموي را پذيرفته، راه جديدي پيشنهاد نمي كند و از انحرافي به انحرافي ديگر پابهپا مي شود و حسين(علیه السلام) مقابل فرهنگ اموي مي ايستد و عالَم ديگري را پيشنهاد مي كند كه سراسر، غير فرهنگ اموي است، نه اينكه با چند انتقاد جزيي بخواهد با آن فرهنگ روبهرو شود.
اصلاً عالَم حسين(علیه السلام)، عالم ديگري است و برعكس؛ فرهنگ غيرالهي، سراسرش پابهپا شدن از خطايي به خطايي ديگر است. و تا زير سقف چنين فرهنگي هستيد از ستوني به ستون ديگر پناه برده ايد، ولي از اين فرهنگ آزاد نشده ايد چون عالَمتان عالَم فرهنگ رُمي است.
بايد عالَمتان عالَم حسيني شود تا نجات پيدا كنيد. اينجاست كه شما ميبينيد در جامعة غربزده، همواره كارشناسي مي آيد بقيّة كارشناسان را تحقير مي كند و خودش به گمان خود حرفي صحيح مي آورد و بعد كارشناس ديگري مي آيد و قبلي را تحقير مي كند، چراكه فرهنگي كه به معصوم وصل نباشد، كارش از خطايي به خطايي ديگر پناه بردن است.
پی نوشت:
کربلا مبارزه با پوچی ها اصغر طاهرزاده
مبارزه با ترس ها درسی که ابا عبدالله به ما میدهد..
در شرايط ترس، وقتي انسان بيمحتوا شد ديگر اراده نميكند تا هر طور كه خودش خواست زندگي كند. انسان بي محتوا فقط به زيستن فكر مي كند و نه به چگونه زيستن، و به صِرف ماندن مي انديشد، ماندن را زندگي مي پندارد. و صِرف ضرورتِ زيستن، او را در برابر واقعيت، تسليم و خاضع مي كند و معاويه چنين حالت رواني را كه جامعه را فرا گرفته مي شناسد و نه تنها درصدد درمان آن نيست بلكه تلاش مي كند پاية حكومت خود را بر چنين روان اجتماعي بنا كند. او آرزويي بهتر از اين ندارد كه مردم در همين شرايط فكري بمانند.
معاويه؛ كسي نبود كه همه او را بپذيرند ولي كاري كرده بود كه اين نپذيرفتن، براي او مشكلي بهوجود نياورد و همه تسليم او شوند، به اين معني كه باور كنند در برابر او نمي توان كاري كرد. و لذا بسياري از صحابه و تابعان به امامحسين(علیه السلام) مي گفتند: كاري نمي توان كرد. و حسين(علیه السلام) آمد كه كاري بكند و شعار «كاري نميتوان كرد» را كه امنيّت فرهنگ معاويه در آن نهفته است، بشكند. و حالا همين فرهنگ بعد از مرگ معاويه هم ادامه داشت.
وقتي تفكّر و علم و دين، مدار و محور زندگي انسان و جامعه نباشد، چنين انسان و جامعه اي خيلي زود با ترس به خضوع ميآيد و حتي براي فرار از حيطه وحشت، به تملّق مي افتد و چاپلوسي و محبّت به شخص ستمگر را پيشه ميكند. و خودكامگان در اين شرايط بدون هيچ مقاومتي، ابتكار عمل را در دست دارند و به قيمت ترسي كه ايجاد كرده اند در امنيت زندگي مي كنند. و حسين(علیه السلام) در چنين شرايطي زندگي خود را بر اساس توكّل و علم و ايمان، انتخاب مي كند و جوّ زمانه، او را از خود باز نمي ستاند و به وضع موجود صحّه نمي گذارد.
رمز بهكار نشستن حيلههاي معاويه از آنجاست كه مسلمانان پس از جنگ و كشورگشاييهاي طولاني در زمان خليفة دوم، از كمالات معنوي خالي شدند و معاويه به كمك چنين افراد عملزدهاي با فرهنگ علوي روبهرو شد، مردمي كه بيش از دهسال فقط جنگيده اند، آن هم چه جنگي! جنگي كه خليفة دوم دستور داده است «حَيَّ عَلي خَيْرِ الْعَمَل» را از اذان حذف كرده اند تا نماز بهترين عمل قلمداد نشود و جنگ و كشورگشايي مقصد اصلي مردم بماند.
در زمان معاويه همه چيز برمبناي ترس تنظيم شده است. معاويه بر اساس ترس بيعت مي گيرد، ترس، حافظ نظم زمانه شده است و ترسوهاي چاپلوس ميدان داران چنين نظامي هستند، حتي معاويه خوب ميداند كه در زمان خلافت علي(علیه السلام) ميتواند با ترسي كه در حوزة حكومت آن حضرت ايجاد ميكند مقاومت مردم را از بين ببرد و عملاً از طريق غارتهاي بُسْربنارطاتها، در حوزه حكومت حضرت اختلال ايجاد ميكند.[1]
وحشت از عدم رفاه، عامل سكوت و سكون همه افراد شده است. مردمي كه اكنون دهها سال است به تن آسايي و پرخوري خو كرده اند، ترس جدا شدن از آن تن پروري، آنها را به هر كاري مي كشاند و به هر تسليمي تن درمي دهند.
اكثر صحابه در اثر فتوحات و جنگهاي طولانيِ زمان خليفة دوم داراي مال و كنيز و باغهاي بسياري شده بودند و معاويه ميداند كه اينها دلبسته اموالشان هستند و لذا با حسين(علیه السلام) كنار نمي آيند و حتّي آنچنان مشغول زندگي اند كه نمي توانند به راه ديگري فكر كنند. و آگاه نيستند راه گريزي از اين نوع زندگي هست يا نه؟ در چنين شرايطي آنچه مطرح نيست فكر كردن و نسبت به روند جامعه آگاهي داشتن است. مشغول زندگي شدن و زندگي را به عنوان يك گرفتاري پذيرفتن و خود را در چنگال آن افكندن، خودآگاهي را از افراد ميگيرد و ديگر نميتوانند خود را در ماوراء روزمرّگيها تحليل كنند، و اينجا ديگر نصيحت و وعظ هم كارساز نيست.
امامحسين(علیه السلام) براي هميشه عاملي شد كه معني خودآگاهي را در هر عصري به انسانها آموزش دهد تا متوجّه شوند از راه دين، و به روش حسين(علیه السلام) ميتوان در هر زماني خودآگاهانه زندگي كرد و همواره اتّصال عهد خود را با حقيقت و با نبوّت محفوظ داشت و متوجّه بود سايه سياه تبليغات اموي نبايد ما را از عهد نبوي غافل كند و به پوسيدگي در زندگي بكشاند.
هر انساني تا آگاهي به زمان خود نداشته باشد و راه رهايي از طلسم زمانه را نشناسد نميتواند درست زندگي كند. و عظمت نهضت امامحسين(علیه السلام) در اين است كه خودآگاهي لازم را براي شناخت و تحليل همان عهدي كه در آن زندگي مي كنيم به ما مي دهد.
مَشْي و روش دشمنان ما، مَشْي و روش ترس و رعب و پوچ كردن زندگي و گرم كردن بازار سازش و چاپلوسي بوده است، و تنها راه مقابله با آن، راه اباعبدالله(علیه السلام) است، تا بتوانيم حيله هاي دشمنِ اموي رُمي را با خودآگاهي به شرايط تاريخي خود، درست تحليل كنيم و طعمة نقشههاي او قرار نگيريم، چراكه او واقعاً پيچيدهتر از آن است كه بتوان با عقل خود و بدون نور حسين(علیه السلام) از آن حيلهها گذشت.
اباعبدالله(علیه السلام)با روش خود، ما را به آنچنان خودآگاهي ميرساند كه هيچ وقت تلاش و تحركِ مطابق با آن روش، به شكست منتهي نمي شود. و دشمن امروز بشريّت، همان دشمن حسين(علیه السلام) است در كربلا. و حسين(علیه السلام) بهعنوان معصومي آمده تا ريزهكاريهاي فرهنگ دشمن را با تمام ابعادش به ما نشان دهد و نيز راه مقابله همهجانبه با آن را به ما بنماياند. و بقية ائمه(علیهما السلام) نيز حافظ رسالت كربلا بوده اند؛ كربلايي كه ميتواند ماوراء ترسي كه دشمن ايجاد ميكند، به انسان قدرت انتخاب صحيح بدهد.
پی نوشت:
[1] - كتاب «الغارات» غارتهاي سربازان معاويه را از سرزمينهاي اسلامي كه زير حوزه نفوذ علي(علیه السلام) است، بيان ميكند.
کربلا مبارزه با پوچی ها اصغر طاهرزاده
چرا قبر حر بن ریاحی از بارگاه امام حسین دور است؟
مگر نه این است که حر بخشیده شد پس چرا قبر حربن رياحي در فاصله اي بسيار دور از بارگاه امام حسين (علیه السلام) دفن است مگر نه اينكه حر نيز در همين ميدان شهيد شد؟
آیا حر بخشیده شد؟
گفتهاند که وی با حالی پریشان با امام مواجه شد و با اذعان به اینکه هرگز گمان نمیکرده است که کوفیان کار را به جنگ بکشانند، طلب بخشش کرد. امام برایش استغفار نمود و فرمود که تو در دنیا و آخرت آزادمرد (حرّ) هستی. حر در حالی که سپر خود را وارونه کرده بود به اردوگاه امام(علیه السلام) وارد شد.
او خدمت امام حسین(علیه السلام) آمد و عرض کرد:
فدایت شوم یابن رسول الله(صلی الله علیه و آله) من آن کسی هستم که از بازگشت تو (به وطن خود) جلوگیری کردم و تو را همراهی کردم تا به ناچار در این سرزمین فرود آیی؛ من هرگز گمان نمیکردم که آنان پیشنهاد تو را نپذیرند، و به این سرنوشت دچارتان کنند، به خدا قسم اگر میدانستم کار به این جا میکشد، هرگز به چنین کاری دست نمیزدم، و من اکنون از آن چه انجام دادهام به سوی خدا توبه میکنم، آیا توبه من پذیرفته است؟
امام حسین(علیه السلام) فرمود: آری خداوند توبه تو را میپذیرد.1
پس از آنكه عمر بن سعد نيروهاي خود را از كربلا بيرون برد، گروهي از بني اسد كه در آن منطقه زندگي مي كردند، آمدند و شهدا را دفن كردند، امام حسين(علیه السلام) را در همين مكاني كه الان مي بينيد دفن كردند، علي اكبر را پايين پاي امام حسين دفن كردند، شهداي ديگر را در يك قبر بزرگ دفن كردند و ابوالفضل العباس را در همانجايي كه به شهادت رسيد دفن كردند.
بني اسد حبيب بن مظاهر را نزد سر امام حسين (علیه السلام) دفن كردند و او را به همراه شهداي ديگر در آن قبر بزرگ دفن نكردند چون نسبت به حبيب احترام فوق العاده اي داشتند و حبيب از همين بني اسد بود.
بني تميم حر بن يزيد را در اين مكاني كه الان موجود است ، دفن كردند و او را به همراه شهداي ديگر در آن قبر بزرگ دفن نكردند حر از بني تميم بود و همين بني تميم نگذاشتند سر حر بن يزيد را از بدن جدا كنند با اينكه سرهاي همه شهدا را از بدن جدا كردند.2 اين مي رساند كه اين دو شهيد به دست قوم و قبيله خود به اين صورت دفن شده اند.
3- برخي اعتقاد دارند كه علت اصلي جدا بودن قبر حر بن يزيد از قبر امام حسين(علیه السلام) اين است كه چون حر صاحب مقامات معنوي خاصي است ، خداوند خواسته است كه او بارگاه مستقل داشته باشد تا اولياي الهي او رابطور مشخصي زيارت كنند.3 بر اين اساس اين خواست خدا بوده كه مرقد حربن يزيد زيارتگاه مستقلي براي زائران باشد و حق هم همين است زيرا در ميان آن همه شهيد ، فقط حربن يزيد موقعيت خاصي دارد.
حر كسي است كه با يك هزار سواره نظام براي جنگ با امام حسين (علیه السلام) آمده بود. اين فرمانده با اين موقعيت ، ناگهان منقلب مي گردد و به سوي امام حسين(علیه السلام) مي آيد و در اين راه جان خود را فدا مي كند.4
كدامين شهيد چنين بود؟ پس سزاوار است كه او مستقلا زيارت شود و اين نكته به دلها سپرده شود كه انسان در هر مقامي كه باشد، مي تواند به سوي خدا برگردد.
بنابراين دو علت براي جدا بودن قبر حر گفته شده است:
الف. اهتمام قوم و قبيله اش
ب. لطف الهي.
پی نوشت:
1-بلاذری، ج۲، ص۴۷۵ـ۴۷۶، ۴۷۹؛ طبری، ج۵، ص۳۹۲، ۴۲۲، ۴۲۷ـ۴۲۸؛ مفید، ج۲، ص۱۰۰ـ۱۰۱؛ اخطب خوارزم، ج۲، ص۱۲ـ۱۳، قس ص۱۴، که جمله امام درباره حرّ
2-المجالس السنيه ، سيد محسن عاملي، ص 119، مجلس 73
3-الحر بن يزيد الرياحي، نوشته علي محمد علي دخيل ، ص 41، بيروت ، لبنان
4-بحار ، ج 45، ص 10 و 14
راز اتیکت شهید حججی
شهید حججی با شهادت خود اندوه و غرور را یکجا به شیفتگان حرم آل الله داد. تصاویری که از اسارت این شهید منتشر شد رازهای بسیاری داشت. یکی از رازهای مهم این عکس اتیکتی بود که روی لباس رزم این شهید دوخته شده بود، اتیکتی که عنوان ” جؤن خادم المهدی” بر روی آن حک شده بود.
اما « جؤن » که بود؟ چه شخصیتی داشت؟ و در تاریخ چگونه به امام زمان خود خدمت کرد؟
پس از گذشت ۱۰ روز از واقعه ی جانگداز عاشورا در روز بیستم ماه محرم الحرام قبیله ی بنی اسد که در نزدیکی سرزمین کربلا زندگی می کردند به کربلا آمدند تا ابدان شهدا را دفن کنند. در بین این ابدان بدنی نورانی را پیدا کردند که صورت او سپید و بدنی بسیار معطر داشت. این بدن متعلق به جُون غلام ابوذر غفاری بود.
جُون کسی بود که امیرالمؤمنین علیه السلام او را به ۱۵۰ دینار خرید و به ابوذر بخشید. هنگامی که ابوذر را به ربذه تبعید کردند، این غلام برای کمک به او به ربذه رفت و بعد از رحلت جناب ابوذر به مدینه مراجعت کرد و در خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام بود تا بعد از شهادت آن حضرت به خدمت امام مجتبی علیه السلام و سپس به خدمت امام حسین علیه السلام رسید و همراه آن حضرت از مدینه به مکه و از مکه به کربلا آمد.
هنگامی که جنگ در روز عاشورا شدت گرفت؛ او خدمت امام حسین علیه السلام آمد و برای میدان رفتن و دفاع از حریم ولایت و امامت اجازه خواست. حضرت فرمودند: «در این سفر به امید عافیت و سلامتی همراه ما بودی! اکنون خویشتن را به خاطر ما مبتلا نساز».
جُون خود را بر قدم های مبارک امام حسین علیه السلام انداخت و بوسید و گفت: «ای پسر رسول خدا! ، هنگامی که شما در راحتی و آسایش بودید من کاسه لیس شما بودم ، و حال که به بلا گرفتار هستید شما را رها کنم؟!».
جُون با خود فکر کرد من کجا و این خاندان کجا؟ لذا عرضه داشت: «آقای من! بوی من بد است و شرافت خانوادگی هم ندارم و نیز رنگ من سیاه است. ای اباعبدالله! لطف فرموده مرا بهشتی نمایید تا بویم خوش گردد و شرافت خانوادگی به دست آورم و رو سفید شوم. نه آقای من از شما جدا نمی شوم تا خون سیاه من با خون شما مخلوط گردد». جون می گفت و گریه می کرد به حدی که امام حسین علیه السلام گریستند و اجازه دادند.
با آنکه جُون پیر مردی ۹۰ ساله بود، جنگ بسیار نمایانی کرد تا آنکه اطراف او را گرفتند و زخم های فراوانی به او وارد کردند. هنگامی که روی زمین افتاد ، امام حسین علیه السلام سر او را به دامن گرفتند و بلند بلند گریستند ، و دست مبارک بر سر و صورت جُون کشیدند و فرمودند: « بار الها! رویش را سفید و بویش را خوش فرما و با خاندان عصمت علیهم السلام محشورش نما.»
از برکت دعای حضرت روی غلام مانند ماه تمام درخشیدن گرفت و بوی عطر از وی به مشام رسید. چنانکه وقتی بدن او را بعد از ۱۰ روز پیدا کردند صورتش منور و بویش معطر بود.
پی نوشت:
اخبار چشم برخوار